نوشته شده توسط : امین جمالی

تيك‌، يكي از شايع‌ترين مشكلات رواني است كه به گفته كارشناسان دلايل شيوع آن چندان مشخص نيست، ولي تخمين زده مي‌‌شود بين ۵ تا ۲۵ درصد كودكان در سنين مدرسه نيز نوعي از اختلال تيك را تجربه مي ‌كنند.

تيك‌‌ها حركات غيرطبيعي ناگهاني، مكرر، سريع و هماهنگي هستند كه معمولاً به راحتي قابل تقليد هستند.

حركات به‌ صورتي مشابه مكرراً رخ مي‌‌دهند و بيمار قادر است به ‌صورتي ارادي براي مدتي كوتاه آنها را مهار كند، اما اين امر ممكن است سبب اضطراب بيمار شود.

تيك‌ها در نتيجه فشار رواني تشديد مي‌شوند و حين فعاليت‌هاي ارادي و تمركز فكري كاهش يافته و در خواب از بين مي‌روند.

دكتر عليرضا پيرخائفي، روان‌شناس و عضو هيئت علمي دانشگاه، تيك‌ها را فعاليت‌هاي حركتي - صوتي مي‌داند كه به ‌صورت ناگهاني اتفاق مي‌افتند و در آن، فرد توان مقاومت خود را از دست داده و ظاهراً مقابله با‌ آن هيچ فايده‌اي نخواهد داشت.

وي، پريدن گوشه‌ چشم، پرش در ناحيه ‌گردن و حركات اضافه در شانه را از تيك‌هاي حركتي مي‌داند و در خصوص تيك‌هاي صوتي ابراز مي‌كند، در اين ‌گونه تيك‌ها علاوه بر تكان‌هاي عضلات، سيستم صوتي نيز (مانند صاف كردن گلو، خرخر كردن و بالا كشيدن بيني و …) درگير مي‌شود.

تيك‌هايي كه به تازگي آغاز شده‌اند، اغلب نياز به درمان ندارند.

توصيه مناسب به والدين و اطرافيان كودك مبتلا به تيك اين است كه توجهي به تيك‌ها نداشته باشند، زيرا تمركز روي تيك، باعث تشديد آن مي‌شود.

اكثر تيك‌هايي كه تازه آغاز شده‌اند، مسير محدود و گذرايي دارند و به سمت اختلال جدي‌تري پيش نمي‌روند و حداكثر طيّ دوره‌هاي استرس‌آور عود مي‌كنند. معدودي از تيك‌ها بيشتر از يك ‌سال طول مي‌كشند.

تيك در آقايان سه‌ برابر بيشتر از خانم‌ها است و تيك‌هاي مزمن بيشتر بين سنين ۶ تا ۱۲ سالگي ديده مي‌شوند.

تقسيم‌بندي:
تيك‌ها را مي‌توان بر اساس ساده يا متعدد بودن، گذرا و مزمن بودن به ۴ گروه تقسيم كرد:

تيك‌هاي ساده گذرا:

در كودكي بسيار شايع‌اند و معمولاً پس از يك ‌سال (‌اغلب طيّ چند هفته) خودبه‌خود بهبود مي‌يابند و عمدتاً نياز به درمان ندارند. تيك‌هاي حركتي معمول كه اغلب در حدود ۳ و نيم سالگي شروع مي‌شوند، به كودكان كمك مي‌كنند تا انرژي عصبي را آزاد كنند. ۷۵ درصد از كودكان، اين نوع تيك را در عرض ۶ ماه پشت سر مي‌گذارند.

اگر كودك شما گرفتار تيك شد، بهترين راه، ناديده گرفتن آن است. هيچ‌گاه او را سرزنش نكرده و يا تنبيه نكنيد. شما مي‌توانيد براي جلوگيري از تبديل شدن اين عمل به يك عادت، با تمرين كردن روش‌هاي پيشگيرانه، به كودكان‌تان كمك كنيد، ولي تيك‌هاي گذرا نبايد در برنامه كامل ترك عادت مورد توجه قرار گيرند.

تيك‌هاي مزمن:

اگر تيك بيش از ۱۲ ماه ادامه يابد، تيك مزمن محسوب مي‌شود. تيك‌هاي مزمن پايدار هستند و معمولاً انقباض ماهيچه در آنها بيش از حد و بسيار شديد است. اين تيك‌ها مشخصاً به‌ صورت حمله‌هاي دوره‌اي هستند و غالباً شدت آنها ماه به ماه، روز به روز يا حتّي ساعت به ساعت تغيير مي‌كند. در حقيقت، رفتار تيكي ممكن است براي هفته‌ها يا ماه‌ها كاملاً محو، اما دوباره ظاهر شود.

ممكن است در هر سنّي پديدار شوند، اما اغلب در كودكي شروع مي‌شوند. درمان در اكثر موارد لازم نيست. بايد به بيمار توضيح داد كه اين اختلال اهميتي ندارد.

تيك‌هاي ساده يا متعدد مداوم:

معمولاً از كودكي يا نوجواني و قبل از ۱۵ سالگي آغاز مي‌شود. در بسياري از موارد تيك‌هاي موردي روي مي‌دهد، اما بهبود كامل در خاتمه نوجواني رخ مي‌دهد.

سندرم تيك‌هاي حركتي و صوتي متعدد مزمن:

اين سندرم به نام پزشك فرانسوي‌اي كه نخستين‌بار اين بيماري را توصيف كرد، "سندرم ژيل دولا توره" ناميده مي‌شود.

اين اختلال معمولاً همراه با تحريك‌پذيري و وسواس است كه مي‌تواند موجب رانده شدن فرد از اجتماع شود و اين واكنش‌هاي اجتماعي منفي مي‌‌تواند فرد را به افسردگي دچار كند و حتّي در بعضي مواقع او را به سوي خودكشي نيز سوق ‌دهد.

تيك‌هاي توره درصورت عدم ‌درمان مي‌توانند به حالتي مزمن در فرد تبديل شوند.

در اين افراد حركات لب و دهان‌شان به‌ گونه‌اي هست كه انگار حرف‌هاي ركيك به زبان مي‌آورند، در صورتي كه اين طور نيست.

بجز تيك‌هاي گذرا در ساير تيك‌هاي عصبي احتمال بازگشت وجود دارد.

علت‌ها:
زماني اعتقاد بر اين بود كه تيك‌ها علائم بيروني احساسات سركوب شده و كشمكش‌هاي دروني‌اند. امروزه در بسياري از نقاط جهان آن را تركيبي از عوامل محيطي و زيستي مي‌دانند.

تيك تقريباً در يك سوم موارد، پايه ژنتيك دارد، اما در برخي حالات ممكن است اين عادت از طريق تقليد به دست آيد.

همچنين، مشخص شده است كه رفتارهاي تيكي در زمان فشارهاي عصبي افزايش مي‌يابد كه اين امر به "تيك عصبي" منجر مي‌شود.

در صورتي كه از وجود تيك‌هاي عصبي در كودك‌تان رنج مي‌بريد، نكات زير را مدّ نظر داشته باشيد:

كاهش فشار رواني:

به لحاظ اين كه رفتارهاي تيكي غالباً با فشار رواني تشديد مي‌شوند، مواردي را در زندگي كودك‌تان جست‌وجو كنيد كه ممكن است منشأ ناراحتي يا نگراني او باشند. مثلاً ببينيد آيا او تلاش مي‌كند كه از تكاليف مدرسه و درس‌ها عقب نمانند؟ آيا انتظارات ورزشي او بالاست؟

براي كاهش تنش‌هاي احتمالي كودك و ايجاد آرامش و اطمينان در او، تا آنجا كه ممكن است موقعيت‌هاي فشارزا را از بين ببريد و با او مهربان باشيد. تعداد تيك‌ها اغلب با كاهش فشار رواني، تقليل مي‌يابند.

چه بايد كرد؟

يكي از نكاتي كه دربارة انواع تيك‌ها حائز اهميت است، نوع برخورد و نگاه عوام به آن است كه باعث مي‌شود، فرد مبتلا دچار احساس ناخوشايندي شود و خود را از انظار پنهان كند و در صورت افزايش بيش از حد اين اختلال، حتّي در رفتارهاي اجتماعي او نيز تأثير بگذارد.

اگر افراد با نشانه‌هاي طولاني‌مدت تيك مواجه شدند، بايد براي جلوگيري از اختلالات وسيع‌تر به روان‌‌پزشك يا روان‌شناس مراجعه كنند.



:: بازدید از این مطلب : 1041
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

اختلال شخصیت اسکیزوفرنی‌گونه/ ( Schizotypal Personality Disorder )

 

 

 

شخصیت اسکیزوتایپال SCHIZOTYPAL Personality

سر، واژه یی گزیده و گویا برای عجیب و غریب ترین شخصیت دیده شده در اجتماع آدمیان است. به ترتیب حرف های این سرواژه نماد اندیشه جادویی، دوره های روان پریشی گذرا (میکروسایکوز)، پندارهای غریب و شگفت انگیز، افکار انتساب به خود، فریفتار ها و خطاهای ادراکی (ایلوژن ها)، واقعیت زدودگی (مسخ واقعیت) و افسردگی های شدید هر از گاه هستند که در کنار افکار بدبینانه و تنهایی گزینی دیده شده در شخصیت های «کلاستر (دسته) آ» بیانگر مهم ترین ویژگی های زندگی هر روزه شخصیت اسکیزوتایپال هستند.

 

 

 

 


شرح :

افراد دارای اختلال شخصیت اسکیزوتیپال راحتتر هستند که در خود و دور از دیگران باشند، تا اینکه یاد بگیرند روابط بین فردی معناداری داشته باشند. این ترجیحِ انزوا، در ادراکات تحریف شده در مورد چگونگی رخدادِ روابط بین فردی، شرکت می کند. این افراد در پیرامون زندگی باقی می مانند و اکثرا به سمت فعالیت های بدون هدف با روابط کم و بی معنی با دیگران (اگر روابطشان بیش از هیچ باشد) انحراف پیدا می کنند.

فردی که دارای اختلال شخصیت اسکیزوتیپال است، رفتارهای عجیب و غریبی دارد و می اندیشد که اکثرا دیگران او را به عنوان یک فرد عجیب، غیر قابل پیش بینی و نامانوس می بینند. آنها در هنگام لزوم با دوره های کوتاهی از روان رنجوری شناخته می شوند. گفتار آنها ،هنگامی که منسجم باشد، به عنوان گفتاری متمرکز بر جزئیات بی ارزش شناخته می شود. فرآیند تفکر در اسکیزوتایپ ها شامل افکار جادویی، سوء ظن، و وهم است. طرح های تفکر آنها بر این باور استوار است که اسکیزوتیپال بودن راهی ناهشیار برای کنار آمدن با اضطراب اجتماعی ست. در حد یکسانی، رفتار آنها از انزوای اجتماعی و داشتن دیدگاه تحریف شده از روابط بین فردی، ریشه می گیرد.

نشانگان و علل:


علل :


اختلال شخصیت اسکیزوتیپال به عنوان تاثیراتی بر فرد، دارای ریشه های خانوادگی یا گروهی از دلایل همبسته شناخته شده است. اکثر والدینِ افراد تحت تاثیر این اختلال، از لحاظ عاطفی به صورت رسمی از یکدیگر دورند و روابط گیج کننده ی والدینی را نشان می دهند. این طرح از روابط جزئیِ غیر صمیمی، در هنگام رویارویی فرد با روابط اجتماعی در سالهای رشد، نقش بازآفرینی کننده دارد. رشد اجتماعی افراد دارای اختلال شخصیت اسکیزوتیپال نشان می دهد که بسیاری از آنان به صورت معناداری به وسیله والدین، خویشاوندان و همسالان در نتیجه ی بدگمانی های معنادار خویشی، تحقیر شده اند. بسیاری خودپنداره ی ضعیف، انتقاد از خود بالا و رفتارهایی حاکی از ناراضی بودن از خود را نشان می دهند. این نشانه ها در حسی دخیل می شوند که آنها را از لحاظ اجتماعی برای داشتن روابط معنادار بین فردی، نالایق نشان می دهد.


 

اختلال شخصیت اسکیزوتایپال در بستگان تنی بیماران اسکیزوفرنی، بیشتر از گروه های شاهد دیده شده و همگامی بیشتر دوقلوهای تک تخمکی نسبت به دوقلوهای دوتخمکی از نظر ابتلا نشانه وجود ساختارهای نیرومند زیست شناختی و ژنتیکی در پیدایش این شخصیت است.

 

مبتلايان به اختلال شخصيت اسكيزوتايپال حتي به نظر افراد غير متخصص نيز، بسيار عجيب و غريب مي آيند. تفكر جادويي، عقايد منحصربه فرد، افكار انتساب به خود، خطاهاي ادراكي و واقعيت زدودگي، همگي جزو زندگي روزمره فرد اسكيزوتايپال است.


در اختلال اسكيزوتايپال، تفكر و نحوه ارتباط برقراركردن، مختل شده است. مبتلايان گرچه اختلال فكر واضحي ندارند اما تكلمشان متمايز يا ويژه است، ممكن است معنايش را فقط خودشان بفهمند و اغلب نيازمند تفسير است. بيماران اسكيزوتايپال مثل اسكيزوفرن ها ممكن است از احساسات خود باخبر نباشند اما به كشف احساسات ديگران بويژه حالات عاطفي منفي اي مثل خشم، بسيار حساس اند. آنها ممكن است افكاري خرافي داشته باشند يا مدعي غيب بيني و داشتن ساير قدرتهاي فكري و بصيرتهاي ويژه باشند. جهان دروني آنها ممكن است پر از ترسها و تخيلات كودكانه و نيز رابطه با افرادي خيالي و تصوري باشد كه آنها را به وضوح مي بينند. ممكن است اعتراف كنند كه خطاي ادراك يا درشت بيني (مايكروپسي) دارند و افراد را مثل آدمهاي چوبي يا چيزي شبيه آن مي بينند.


آنها روابط بين فردي مخدوشي دارند و ممكن است اعمال نامناسبي از آنها سربزند درنتيجه آدمهايي منزوي اند و دوستي ندارند يا بسيار كم دارند. اين بيماران ممكن است برخي از خصايص اختلال شخصيت مرزي را هم از خود نشان دهند و در واقع مي شود اين دو تشخيص را همزمان نيز در كسي مطرح كرد. افراد مبتلا اگر تحت فشار رواني واقع شوند، ممكن است از حال عادي خارج شوند و علايم سايكوتيك پيدا كنند، اما مدت اين علايم معمولاً كوتاه است. در حالات شديد بي لذتي و افسردگي شديد هم ممكن است وجود داشته باشد.

در تفکر بالینی امروز اسکیزوتایپال را شخصت پیش از بیماری اسکیزوفرنی معرفی می‌کنند. بدلیل همبستگی این دو بیماری در علائم و نشانه‌ها این فرض وجود دارد که ژنتیک (توارث) علت ایجاد این اختلال باشد.

 

این اختلال شخصیت یك وضعیت مؤمن و فرا گیر است که مشخصه‌اش الگوهای تحریف شده فکری، رفتاری و کارکردی است. حدس زده می‌شود که این نوع اختلال شخصیت در سه درصد بالغین وجود داشته باشد. افرادی که دچار اختلال شخصیت اسکیزوفرنی‌گونه هستند بیشتر در معرض افسردگی و اختلالات روان‌پریشی قرار دارند.


نشانگان :

راهنمای تخصصی تشخیصی- آماری بیماری های روانی (DSM IV ) 5 ملاک تشخیص برای اختلال شخصیت اسکیزوتیپال را مشخص می کند:

● تفسیر نادرست از رویدادها : افراد دارای اختلال شخصیت اسکیزوتیپال اکثرا در دیدن دلایل درست و تاثیرپذیری از موقعیت ها و طریقه ای که بر دیگران تاثیر می گذارند، مشکل دارند. برای مثال یک فرد اسکیزوتیپال ممکن است یک اشاره غیرلفظیِ ساده ی ارتباطی، مانند اخم کردن، را به این عنوان که کسی از او ناخوشنود است، بد برداشت کند، در حالی که در واقعیت ممکن است این اتفاق هیچ ربطی به او نداشته باشد. ادراکات آنها اکثرا از آنچه در واقعیت خارجی اتفاق می افتد تحریف دارد اما آنها گرایش دارند باور کنند که ادراک آنها از آنچه دیگران می گویند یا انجام می دهند، بیشتر است.

● اعتقادات عجیب و غریب یا تفکرات جادویی : این افراد ممکن است خرافاتی یا گرفتار پارانوئید باشند. اکثرا به نظر می رسد که آنها برای یافتن یک نوع معنیِ ناامیدانه و بعضی احساسات با دنیایی که در آن زندگی می کنند، متعهد به این رفتارها می شوند. این رفتارها نوعی مکانیزم دفاعی برای افزودن معنی به دنیایی که به علت انزوای اجتماعی ای که این افراد تجربه می کنند تهی از معنی ست ، انجام می شوند.

● تجارب غیر معمول ادراکی : آنها ممکن است درگیر توهمات یا در رویدادهای خاصی با برخی نیروهای مرموز یا فردی که زنده نیست، شوند. افراد متاثر از این اختلال همچنین ممکن است حس کنند که برای تاثیر بر وقایع یا پیش بینی یک رویداد پیش از به وقوع پیوستن آن، قدرت خاصی دارند.

● تفکرات و گفتار غیر معمول : افراد دارای اختلال شخصیت اسکیزوتیپال ممکن است سبکی گفتاری داشته باشند که در ساختار و کلمه بندی به ظاهر گنگ بیاید. نظرات آنها اکثرا به طور بی ربط، آماده ی قطع یکدیگر و یا مبهم در توصیف، با همدیگر آورده می شوند. برخی از آنها ممکن است با بیش از حد توصیف کردن یا خلاصه کردن، پاسخ هایی سرشار از وراجی ارائه دهند و کلماتی را الحاق کنند که برای گیج کردن و توضیح بیشترِ یک وضعیتِ کاملا مشخص بیان می شوند و به نظر خودشان هنوز منطقی ست. آنها اکثرا برای داشتن گفتگوی مداوم ناتوان اند و ترجیح می دهند فقط در مورد موضوعاتی که به توجه فوری احتیاج دارد صحبت کنند.

● تفکرات پارانوئیدی و دارای سوء ظن : افراد دارای اختلال شخصیت اسکیزوتیپال اکثرا به دیگران مظنون هستند و گرایشات پارانوئیدی نشان می دهند.

● احساسات گنگ : رفتار اجتماعی کلی آنها کناره گیری و انزوا را نشان می دهد. درمسیری رفتار می کنند که گفتگوهای آنها ناشی از شادی های کوچک زندگی باشد. بسیاری از آنها ترس شدیدی دارند که تحقیر یا طرد شوند. هنوز هم بسیاری از احساسات آنها به دلایل محافظت کننده سرکوب می شود.

● رفتار نامتعارف : افراد دارای اختلال شخصیت اسکیزوتیپال اکثرا به دلیل ادا و اطوارهای غیر معمول شان یا انتخاب لباسهای خلاف عرفشان به عنوان فردی عجیب و غریب یا نامتعارف دیده می شوند. وضع ظاهری آنها ممکن است ژولیده به نظر برسد- انتخاب لباسهایی که به هم نمی خورند، لباسها ممکن است زیادی کوچک یا بزرگ باشند یا به طور قابل ملاحظه ای کثیف باشند.

● کمبود دوستان صمیمی : به این دلیل که آنها در مهارت و توانایی رشد معنادار روابط بین فردی کمبود دارند، خلوت و انزوا را ترجیح می دهند و به همین دلیل از سوی خویشاوندان پس زده می شوند. آنها به طرز کاهنده ای برای دور شدنِ مثبت از ریشخند و طرد اجتماعی به درون خود می خزند. اگر هرگونه ارتباط اجتماعی مداومی داشته باشند اکثرا محدود به اعضای دستِ اول خانواده می شود.

● اضطراب اجتماعی : اسکیزوتیپالها به طور قابل ملاحظه ای در وضعیت های اجتماعی، خصوصا با آنهایی که آشنا نیستند، مضطرب می شوند. آنها می توانند در مواقع ضروری با مردم تقابل داشته باشند اما ترجیح می دهند تا جایی که ممکن است از تقابل اجتناب کنند، چون ادراک آنها از خودشان چیزی ست که با آن راحت نیستند. حتی هنگامی که درمعرض یک گروه از افراد در طول زمان قرار می گیرند به نظر نمی رسد که اضطراب اجتماعی آنها کاهش پیدا کند. در واقع، این وضعیت ممکن است به سمت ادراکِ تحریف شده از دخالتهای پارانوئیدی ِ افرادی که با آنها در رابطه ی اجتماعی هستند، پیش برود.


 

 


معیارهای تشخیصی اختلال شخصیت اسکیزوتایپال


معیارهای تشخیصی اختلال شخصیت اسکیزوتایپال بر پایه چهارمین ویرایش کتابچه تشخیصی و آماری اختلالات روانی عبارت است از؛
الف- کاستی ها و نواقصی در روابط اجتماعی و بین فردی که مشخصه آن بروز رنج و مشقتی حاد در روابط صمیمانه و کاهش توانایی دارا بودن این روابط و همچنین آشفتگی ها و برهم خوردگی های شناختی یا ادراکی و نامتعارف (اکسنتریک) بودن رفتار است؛ به گونه یی که این الگوی ژرف و فراگیر از اوایل بزرگسالی آغاز شده و در زمینه های گوناگون به چشم آید که نشانه اش وجود دست کم پنج تا از موارد زیر است؛


۱- افکار انتساب (رفرنس) به خویشتن؛ نه هذیان های (روان پریشانه) انتساب به خود
۲- باورهای عجیب یا اندیشه های جادویی که بر رفتار اثر بگذارند و با هنجارهای برآمده از خرده فرهنگ فرد همخوانی نداشته باشند. (مانند خرافاتی بودن، اعتقاد به غیب بینی، تله پاتی و دورآگاهی، حس ششم و نیز گمانه ها، تخیلات یا اشتغال های ذهنی غریب در کودکان و نوجوانان)
۳- تجربه های نامعمول ادراکی، از جمله فریفتارها و خطاهای ادراکی (ایلوژن های) پیکری
۴- پندار و گفتار عجیب (برای نمونه مبهم، حاشیه پردازانه، استعاره یی با شرح و تفصیل بیش از اندازه و فراوان یا کلیشه یی و قالبی)
۵- شکاکیت یا فکر بدگمانانه
۶- حالت عاطفی نابجا یا محدود
۷- رفتار یا حالت ظاهری عجیب، نامتعارف یا ویژه خود
۸- نداشتن دوستان صمیمی یا مورد اطمینان، به جز بستگان درجه نخست
۹- اضطراب بیش از اندازه در میان جمع، به گونه یی که با آشنا شدن هم کاهش نیابد؛ این اضطراب بیشتر به ترس همراه با بدگمانی مرتبط است و نه به قضاوت منفی درباره خودش
ب- فقط در سیر اسکیزوفرنیا، اختلال خلقی با ویژگی های روان پریشانه (سایکوتیک)، دیگر اختلالات روان پریشانه یا یکی از اختلالات ژرف و فراگیر رشد (اوتیسم، آسپرگر و…) پیدا نشده باشد.
نکته؛ اگر این معیارها پیش از آغاز اسکیزوفرنیا وجود داشته باشند، قید «پیش مرضی» را باید افزود؛ برای نمونه، «اختلال شخصیت اسکیزوتایپال (پیش مرضی)».

 

آمارها :

اختلال شخصیت اسکیزوتیپال بسیاری از اوقات در افرادی که یک عضو دست اولِ خانوادگیِ دارای اسکیزوفرنی دارند، رخ می دهد. اختلال شخصیت اسکیزوتیپال در تقریبا 3 % از جمعیت عمومی شیوع دارد و به عنوان اختلالی که اندکی بیشتر در مردان رخ می دهد، پذیرفته شده است.

نشانگانی که یک تشخیص عمومی از اختلال شخصیت اسکیزوتیپال را نمایان می کند باید در زمینه ی شرایط فرهنگی فرد، خصوصا اگر راجع به خرافات یا اعتقادات مذهبی وآداب و رسوم باشد، ارزشگذاری شود. (برخی از رفتارها که فرهنگ غرب ممکن است به عنوان روان پریشی ببیند در فرهنگی دیگر درون طبقه بندی ِ رفتار به هنجار دیده می شود.)

تشخیص :


نشانگان اختلال شخصیت اسکیزوتیپال ممکن است در کودکی یا نوجوانی شروع شود و به عنوان یک گرایش عمده به سمت گوشه نشینی از فعالیت ها، ارتباط اجتماعی ضعیف، بیان اضطراب اجتماعی و عدم موفقیت در مدرسه نشان داده شود. باقی نشانگان که ممکن است در سالهای رشد ارائه شود حساسیت بیش از حد در برابر انتقاد و تصحیح، استفاده غیر معمول از زبان، تفکرات عجیب یا خیال پردازی های نامتعارف هستند. کودکانی که این گرایشات را نشان می دهند از لحاظ اجتماعی متفاوت با همسالان هستند که این امر احساس انزوا و بی لیاقتی اجتماعی ای که آنها حس می کنند را افزایش می دهد. برای تشخیص درستِ اختلال شخصیت اسکیزوتیپال، علاوه بر این ها وجود حداقل 4 مورد از نشانگان نامبرده (در DSM IV ) لازم است.

نشانگان اختلال می تواند گاهی اوقات با نشانگانی که اسکیزوفرنیا به نظر می رسد، اشتباه گرفته شود. تفکرات عجیب و غریب که با اختلال شخصیت اسکیزوتیپال همراه است می تواند به عنوان یک دوره روان نژندی ادراک شود و تشخیص اشتباه داده شود. تا زمانی که دوره های کوتاه روان نژندی بتواند در بیمار دارای اختلال شخصیت اسکیزوتیپال رخ دهد، روان پریشی مکررا یا به صورت شدیدی که در اسکیزوفرنی هست ، رخ نمی دهد. برای تشخیص درستِ اختلال شخصیت اسکیزوتیپال، نشانگان اسکیزوتیپال نمی توانند به صورت انحصاری در طول دوره ی اسکیزوفرنیا یا اختلالات خلقی دیگر که ویژگی های روان نژندی دارند رخ دهند.

تفاوت معمول دیگر در تشخیص اختلال شخصیت اسکیزوتیپال، مجزا بودن آن از باقی اختلالات شخصیت اسکیزوئیدی اجتنابی و پارانوئید است. بعضی تحقیقات بر این باورند که اختلال شخصیت اسکیزوتیپال در اصل اختلالی مانند اسکیزوئید است، اما بسیاری احساسات آن اختصاصی شناخته شده اند. اسکیزوئیدها در توانایی شان برای تجربه ی احساسات کمبود دارند، در حالی که اسکیزوتیپالها بیشتر با توانایی شان برای فهم انگیزه های انسان و روابط اجتماعی مشخص می شوند. زمانی که اختلال شخصیت اجتنابی بسیاری از نشانگان مشابه با اختلال شخصیت اسکیزوتیپال را داراست، نشانگان تشخیصی در اسکیزوتیپال تکرار رفتاری که به طرز قابل ملاحظه ای نامانوس است، می باشد.

تفاوت اسکیزوتیپال با پارانوئید در تفکرات منقطع و رفتارهای عجیب و غریب می باشد.

تشخیص اختلال شخصیت اسکیزوتیپال بر اساس مصاحبه های بالینی که برای ارزیابی رفتارهای نشانه ی بیماری، بنا شده است. ابزارهای ارزیابی مفیدِ دیگر، برای اطمینان از تشخیص اختلال شخصیت اسکیزوتیپال شامل این موارد اند :

- پرسشنامه شخصیت چند بخشی مینه سوتا ( MMPI- 2 )

- میلیونها پرسشنامه ی چند محوری بالینی

- تست تشخیص روانی رورشاخ

- آزمون اندریافت موضوع (TAT)


 

 

 

 

 


عوارض
افرادی که دچار اختلال شخصیت اسکیزوفرنی‌گونه هستند، نوعاً شرایط زیر را دارند:
• افکار، رفتارها و برداشت‌های نامتعارف و غیرعادی
• ادعای خواندن افکار دیگران یا توانایی پیشگویی آینده
• مشکلات عمده در ایجاد ارتباط با دیگران
• اضطراب حاد اجتماعی که با گذشت زمان یا آشنایی برطرف نمی‌شود
• حرف زدن با خود، نادیده گرفتن دیگران یا عکس‌العمل‌های نامناسب


 


●چشم انداز بیماری


راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات ذهنی چاپ چهارم تجدید نظر شده DSM-IV-TR اختلال شخصیت اسکیزوتایپال را اینچنین توصیف می کند:

یک الگوی فراگیر از کاستیهای اجتماعی و بین فردی که علاوه بر تحریفهای شناختی یا ادراکی، و رفتارهای عجیب و غیر عادی با ناراحتی شدید و یا ظرفیت کم برای برقراری روابط نزدیک و صمیمانه مشخص می شود که از اوایل بزرگسالی آغاز و در زمینه ای گوناگون آشکار می گردد. وبا پنج مورد از موارد زیر نشان داده می شوند:
▪ افکار عطفی (بدون هذیان های عطفی)
▪عقاید عجیب یا تفکر جادویی که بر رفتار اثر می گذارد و با هنجارهای خرده فرهنگی ناهمساز است(مانند خرافات، اعتقاد به غیب بینی، اندیشه خوانی یا حس ششم و در کودکان و نوجوانان خیالپردازیها یا انتقالهای ذهنی عجیب و غریب).
▪ تجربه های غیر معمول ادراکی از جمله خطاهای ادراکی جسمی.
▪فکر و گفتار عجیب (مانند تفکر و گفتار مبهم، حاشیه ای، ستعاره ای با شرح وتفصیل قالبی).
▪سوءظن یا اندیشه پردازی پارانوئیدی .
▪عاطفه نامناسب یا محدود.
▪فقدان دوستان نزدیک یا محرم اسرار غیر از بستگان درجه اول.
▪ اضطراب اجتماعی مفرط که با آشنا شدن کاهش نمی یابد و به جای قضاوتهای منفی دربارهٔ خویشتن بیشتر با ترسهای پارانوئیدی همراه است.
این اختلال صرفاً در طی اسکیزوفرنی، یک اختلال خلقی همراه با خصوصیات روانپریشی – سایر اختلالهای روانپریشی و یا یک اختلال فراگیر رشد رخ نمی دهد.


●چشم انداز ابعادی


در این جا ضوابط مدل پنج عاملی شخصیت برای اختلال شخصیت اسکیزوتایپال یک نیمرخ فرضی ایجاد کرده است (برگرفته شده توسط مک کری ،۱۹۹۴ ) :
الف ـ نوروزگرایی بالا: عواطف منفی مزمن که شامل اضطراب ، ترسویی ، تنش ، تحریک پذیریی، خشم، اندوهگینی، گناه، شرم، دشواری کنترل تکانه (برای مثال در خوردن، نوشیدن یا خرج کردن پول) باورهای نامعقول (برای مثال: انتظارات غیرواقع گرایانه طوری که خود را مجبور کند که همیشه کامل عمل کند)، بدبینی ، اضطراب بدنی بیمورد ، درماندگی و وابستگی به دیگران برای حمایت هیجانی وتصمیم گیری.
ب ـ برونگرایی پایین: انزوا اجتماغی، کناره گیری میان فردی، فقدان شبکه های حمایتی، حالت عاطفی سطحی فقدان لذت و ذوق برای زندگی،اکراه نشان دادن قاطعانه خود یا فرض کردن نقشهای رهبری برای خود؛ حتی زمانی که شرایط فراهم باشد، بازداری اجتماعی و کمرویی.
ج ـ گشودگی بالا : اشتغال ذهنی با خیالپردازی و رویاهای روزانه،سودمندی،تفکر غیرعادی (برای مثال اعتقاد به شبح ) هویت پراکنده و اهداف متغییر برای مثال مستعد بودن برای دیدن کابوسها و حالات هشیاری متغییر، ناهمرنگی و سرکشی اجتماعی که می تواند فرد را در تعارض با جامعه قرار دهد یا مانع از پیشرفت شغلی او باشد.
د ـ توافق پایین : بدبینی و تفکر پارانوئیدی،عدم اعتماد حتی به دوستان یا فامیل ،ستیزه جویی ،همچنین آمادگی برای جنگ ،بهره کشی و سلطه گری ،دروغگویی ، خشونت ، و بیگانگی با دوستان با بی پروایی، محدود کردن حمایت اجتماعی ،فقدان عرف اجتماعی می تواند فرد را در مقابل قانون قرار دهد، حس خودبزرگ بینی و تکبر.
ه ـ وظیفه شناسی بالا: شیفتگی به کار ،معتادبودن به کار تا اندازه ای که باعث محرومیت از خانواده می شود ،دوباره کاری مشتمل بر نظافت ، پاکیزگی افراطی و توجه به جزئیات ، خودانضباطی انعطاف ناپذیر.


●عواطف ویژه :


اضطراب اجتماعی ،اضطراب و هراس ، فقدان احساس لذت ،احساس تحقیر ،پارانویا (استون،۲۰۰۰) از نظر رفتاری روابط بین فردی مخدوشی دارند.ممکن است اعمال نامناسبی از آنها سر بزند. در نتیجه آدمهایی منزوی اند و دوستی ندارندیا بسیار کم دارند (کاپلان-سادوک، ۲۰۰۳)
●اختلالهای مرتبط:
نشانه های اضطراب،افسردگی و بی لذتی، دوره های سایکوتیک گذرا، اختلال اسکیزوفرنی گونه، اختلال هذیانی، اسکیزوفرنیا، اختلال افسردگی عمده (انجمن روانپزشکی آمریکایی) خودبیمارانگاری ، تجربه سایکوتیک گذرا، نشانه های وسواس فکری – عملی (استون ،۲۰۰۰)

 

در اختلال شخصیت اسکیزوتایپال، اندیشیدن و شیوه ارتباط برقرار کردن مختل شده است. این بیماران گرچه اختلال فکر برجسته یی ندارند، اما گفتارشان ویژه و متمایز است. ممکن است معنای این گفتار را تنها خودشان بفهمند، از این رو اغلب نیازمند تفسیر است.

بیماران دچار اختلال شخصیت اسکیزوتایپال همانند بیماران دچار اسکیزوفرنی، ممکن است از احساسات خود باخبر نباشند، اما به کشف احساسات دیگران به ویژه حالات عاطفی منفی همچون خشم بسیار حساسند.

آنها افکاری خرافی دارند؛ برای نمونه ممکن است ادعای غیب بینی یا داشتن دیگر توانایی ها و نیرومندی های فکری و بصیرت های ویژه را داشته باشند. جهان درونی شان ممکن است پر از ترس ها و گمان های کودکانه و نیز رابطه با افرادی خیالی و تصوری باشد که آنها را آشکار و نمایان می بینند. ممکن است به خطای ادراک خود اعتراف کنند؛ برای نمونه به اینکه درشت بینی (ماکروپسی) دارند یا آنکه دیگران را همچون «پینوکیو» چوبی یا مانند روبات های «جنگ ستارگان» می بینند.

شخصیت های پررنگ و افراد دچار اختلال شخصیت اسکیزوتایپال، روابط بین فردی مخدوش و مشکل داری دارند و ممکن است کردارهای نامناسبی از آنها سر بزند. بنابراین آدم هایی تنها و جدایند؛ دوستی ندارند یا دوستان مورد اطمینان اندکی دارند. البته چنانچه با چالش های سخت از سوی خانواده روبه رو نشوند، به بستگان درجه نخست خویش اعتماد می کنند.

شاید به دلیل زیرساخت های زیستی و ژنتیکی این بیماری، اغلب این گونه بیماران چندان با چنین چالش هایی برخورد نمی کنند.این اختلال در بسیاری از موارد با ویژگی ها یا اختلال شخصیت مرزی-آشفته و آشوبناک (بوردرلاین) آمیخته، همراه و پیوسته می شود. در چنین حالاتی وضعیت پنداری، کرداری و گفتاری فرد افزون بر بیگانگی، آشفتگی نیز پیدا می کند. قربانی کردن کودکان و دوشیزگان بی گناه، خودزنی، خونریزی و حتی خون آشامی در آیین ها و بی بند و باری های جنسی و سوءمصرف مواد چندگانه در مراسم ویژه، همه و همه در پرتو همزمانی این دو اختلال روی می دهد.بیماران دچار اختلال شخصیت اسکیزوتایپال اگر زیر فشار روانی قرار بگیرند، ممکن است از حال عادی بیرون روند و نشانه های روان پریشی های گذرا را پیدا کنند.

همچنین بی لذتی تا اندازه افسردگی شدید در این بیماران فراوان دیده می شود.در اندیشه، کردار، ادراک، شیوه ارتباط و هم سخن شدن این افراد غرابت ها و شگفتی های فراوان وجود دارد که افراد اسکیزوتایپال را از اسکیزوئیدها و مردم گریز- پرهیزمدارها جدا می کند. اسکیزوفرنی در پیشینه خانوادگی اسکیزوتایپال ها بسیار بیشتر از دو دسته دیگر به چشم می خورد، اما افراد اسکیزوتایپال همچون اسکیزوفرن ها دارای روان پریشی همیشگی، گسترده و فراگیر نیستند. دوره های روان پریشی اسکیزوتایپال ها گذرا و پراکنده است.

روانپزشکی امروزین اختلال شخصیت اسکیزوتایپال را شخصیت پیش مرضی (پره موربید) اختلال اسکیزوفرنی برمی شمارد. بیماران دچار شخصیت پررنگ و اختلال شخصیت بدگمان (پارانوئید) نیز بدبین و شکاکند، اما کردار و پندار شگفت انگیز، غریب و خرافه گرایانه اسکیزوتایپال ها را ندارند.افراد اسکیزوتایپال، شیفته و مفتون «ماورا» و «متافیزیک»اند. جهان بی ماورا، روح، پری، از ما بهتران، پرواز در آسمان، سفر در بعد زمان و مکان، پیشگویی، کف بینی، طالع نگاری و مانند اینها برایشان هیچ گونه معنا و مفهومی ندارد. فال و راز و جادو و جمبل از بنیادهای استوار این گونه افراد است. «متافیزیک» اصل و ستون دیرپای زندگی اینان است؛ به دیرپایی ژن های پدران و مادران نسل اندر نسل شان،تنهایی افراد دچار اختلال شخصیت اسکیزوتایپال همیشگی نیست؛ چه بسا اینان فرد ناهمجنس اما هم اندیش و هم باوری چون خود را پیدا می کنند و کاخی رویایی و رمانتیک آراسته به اندیشه ها و آیین های سرچشمه گرفته از «ماوراء» بنا می نهند.

همچنین فراوان دیده شده که اینان بالاخره افراد اسکیزوتایپال دیگری را پیدا کرده و «کیش» و «فرقه» و «دخمه»یی در کنار یکدیگر می آفرینند تا در آنجا به یکدیگر پیوسته و آیین ها و مراسم خاص و غریب خود را برپا دارند. «کیش» و «دخمه» که می تواند همانند آنچه در فیلم «چشمان باز بسته» می بینیم، شکوهمند و مدرن باشد یا نمایه یی از فقر و تنگدستی به خود گیرد و با گلیم و حصیر و زیلویی آراسته شود.


گاه این «پیشگاه»ها از مرز باورهای شبه مذهبی و آن جهانی به امور دنیوی و شبه دنیوی نیز وارد می شوند و نام هایی چون «کلینیک فرادرمانی» و «درمانگاه ماوراء» را به خود می بخشند. این گونه است که بسته به گونه بیماری تنی یا روانی از اعضا و جوارح مربوطه «خروجی جن» می گیرند.


در مطالعات گذشته نگر دیده شده شمار فراوانی از بیمارانی که به نظر می رسیده دچار اسکیزوفرنی باشند، درواقع مبتلا به اختلال شخصیت شگفت انگیز و خرافه گرا (اسکیزوتایپال) بوده اند. اگرچه در مطالعات درازمدت انجام شده گزارش شده که در نهایت ده درصد افراد دچار اختلال شخصیت اسکیزوتایپال دست به خودکشی می زنند، اما بسیاری از بیماران نیز در سراسر زندگانی خویش به گونه یی ثابت ویژگی هایی پررنگ از شخصیت اسکیزوتایپال دارند و با وجود همه شگفتی ها و غرابت هایی که دارند، پیمان زناشویی بسته و حرفه و شغلی در پیش می گیرند.


در سامانه شخصیتی اسکیزوتایپال، در بخش سرشت، شخصیت اسکیزوتایپال را در هر چهار ویژگی سرشتی- پرهیز از آسیب، نوخواهی (تازه و تنوع طلبی)، وابستگی به پاداش و پشتکار (مداومت)- می توان نه بالا یا پایین، که «متوسط» برشمرد. البته در مواردی که هم ابتلایی و هم زمانی با اختلال یا صفات پررنگ شخصیت مرزی- آشوبناک (بوردرلاین) مطرح باشد، نوخواهی (تنوع طلبی) فزونی یافته و پشتکار و گاه پرهیز از آسیب کاهش می یابند. در بخش منش، خودفراروی بالا بوده، اما همکاری و خودمداری پایین است.


از لحاظ هم ابتلایی و به هم آمیختگی، اختلال یا ویژگی های شخصیت اسکیزوتایپال می تواند هم زمان و همراه با اختلالات و ویژگی های شخصیتی بدگمان (پارانوئید)، مرزی- آشوبناک (بوردرلاین)، جدایی گزین- درخودمانده (اسکیزوئید) و مردم گریز- پرهیزمدار دیده شود.


نسبت جنسیتی این اختلال درست هویدا نشده است و نمایان نیست که در مردان بیشتر است یا زنان؛ اما آشکار شده که در زنان دچار نشانگان کروموزوم ایکس شکننده به گونه یی شایع دیده می شود. در بستگان درجه نخست افراد دچار اسکیزوفرنیا شیوع بیشتری دارد. همچنین شیوع افزایش یافته یی از اسکیزوفرنیا و دیگر اختلالات روان پریشانه (سایکوتیک) در بستگان بیماران دچار اختلال شخصیت اسکیزوتایپال دیده می شود.


اختلال شخصیت اسکیزوتایپال را باید از اختلال شخصیت هایی همچون جدایی گزین-درخودمانده (اسکیزوئید)، بدگمان (پارانوئید)، مردم گریز-پرهیزمدار، مرزی-آشوبناک (بوردرلاین) و خودشیفته (نارسی سیستیک) جدا کرده و بازشناخت. به ویژه آن که دو شخصیت اسکیزوئید و پارانوئید به ندرت دارای ویژگی هایی همچون اندیشه جادویی، تجربه های ادراکی نامعمول و غرابت هایی در گفتار، سیما، پوشش، کردار و فرآیند تفکر هستند.


شخصیت های مردم گریز-پرهیزمدار نیز به سبب برخی کردارها و سیما و پوشش شان به ندرت مایه شگفتی دیگران می شوند، البته تنهایی گزینی و خودداری اجتماعی اینان به دلیل شرمگینی و نه بی علاقگی، جدا کردن و کناره گیری شان است.


اصول درمان افراد دچار اختلال شخصیت اسکیزوتایپال همانند بنیان های درمان افراد مبتلا به اختلال شخصیت اسکیزوئید است؛ هرچند برخورد با اسکیزوتایپال ها باید دوراندیشانه و محتاطانه تر باشد. بیماران اسکیزوتایپال الگوها و انگاره های فکری ویژه و منحصر به فردی دارند. برخی از آنها کوشش مندانه در انجام عبادات، آیین ها و آداب غریب مذهبی، جشن های فرقه یی و مراسم جادویی و استوار بر ماوراء الطبیعه شرکت می کنند. درمانگر نباید این گونه فعالیت ها را مورد ریشخند قرار داده و به تمسخر بگیرد یا درباره کنش ها، کردارها و پندارهای فرقه یی و شبه خانقاهی آنان سمت و سو و جبهه قضاوت گرایانه یی بگیرد. حتی چنانچه این کنش ها کاملاً ناواقع بینانه و نامنطقی باشند. از آدم اسکیزوتایپال انتظار هر کردار شگفت انگیز و دور از ذهن را باید داشت. به ویژه اگر ویژگی های پررنگ یا اختلال شخصیت مرزی- آشوبناک با آن سرشته و همراه شود. پس دیدار دختر دانش آموخته و پایتخت نشینی که هر هفته دوبار برای دور کردن اشباح از حمام آپارتمانش در آنجا خود به دست خویشتن مرغی زنده را سر می برد، نباید موجب شگفتی فراوان یک روانپزشک شود. به خوبی می توان انتظار داشت که مادر این دختر چندین خط کج و معوج برای دور ساختن اشباح از حمام بر آینه نوشته باشد تا آن اندازه که امکان تماشای خود در آینه حمام فراهم نباشد،


بدین ترتیب، اسکیزوتایپال ها با کردارهای نامعمول و پندارهای عجیب و غریب خود در فرآیند ازدواج مشکلی ده چندان دارند چرا که دیگران از آنان به همین دلایل رویگردان و حتی گریزانند،


البته به دلیل شیوع گسترده برخی پندارهای شبه روان پریشانه و اندیشه های جادویی (که برای کودکان دو تا هفت ساله طبیعی و نرمال شمرده می شود) در فرهنگ و آیین جوامع توسعه نیافته و به رنسانس نرسیده، مشکل ازدواج برای اسکیزوتایپال ها در این گونه اجتماع ها کمتر از جوامع پیشرفته و مدرن است. بنابراین احتمال فراوانی دارد که افرادی دچار اختلالات و ویژگی های شخصیتی اسکیزوتایپال، تنهایی گزین-درخودمانده (اسکیزوئید)، بدگمان (پارانوئید)، مرزی-آشوبناک (بوردرلاین)، نمایشگر (هیستریونیک)، مردم گریز-پرهیزمدار و آمیخته به هم (مختلط)، پندارهای نامعمول و باورهای عجیب و غریب اینان را طبیعی و خرده فرهنگ پنداشته و نرمالیزه کنند.

پس دور از ذهن نباید باشد که اینچنین شخصیت هایی با بیماران اسکیزوتایپال پیمان زناشویی بسته و یک عمر کمابیش آنان را پذیرا باشند و این کار آسانی نیست؛ چرا که اگر فرد اسکیزوئید به فیلم، موسیقی، کتاب، کلکسیون و کاری «گیر» می دهد (گیری از جنس گیرهای آسپرگرگونه) و مثلاً هزاران بار به یک آهنگ یا آلبوم یک خواننده خاص گوش جان می سپارد یا با وجود صدها بار تماشا و از بر شدن یک فیلم، باز هم در اشتیاق و عطش دیدن آن به سر می برد، یک آدم اسکیزوتایپال همین گرایش مداوم و مکرر آسپرگرگونه را به فال، کف بینی، غیب گویی، حس ششم، تله پاتی، هیپنوتیزم، منیتیزم، ذن و هر پدیده ماورایی، جادویی و شبه جادویی دیگر دارد.


به طور کلی ممکن است خانم های دچار اختلال شخصیت نمایشگر (هیستریونیک) یا مرزی-آشفته (بوردرلاین) به گونه یی ویژه جذب مردان و نیز کیش ها و فرقه های اسکیزوتایپال شوند. این دخمه های خرافه مدار سنت گرا یا مدرن با آغوش باز پذیرای آنها هستند. این آغوش باز تنها با خواست و نیت سوء استفاده های جنسی و عاطفی آتی نیست. آنها مبلغان گیرا و پرکششی برای کیش و فرقه غریب و شگفتی آور هستند؛ در عین حال به سبب توانایی ویژه و بسیار شخصیت های نمایشگر (هیستریونیک) در فرآیند دفاعی «تجزیه» دارند که طی آن محتویات ذهنی در هشیاری های موازی حضوری هم زمان دارند. بدین ترتیب نمودهای متناقض خویشتن که با یکدیگر در تضاد و تقابلند، در بخش های جداگانه ذهن نگهداری می شوند. آری، افراد هیستریونیک «مدیوم»های توانا و چشمگیری بوده و در آیین و آداب فرقه درست در پیشگاه رئیس آن در هسته و کانون مراسم جادویی قرار می گیرند و چشم و گوش و دل و هوش از کف همگان می ربایند.


طی فرآیند درمان-صدالبته اگر فرد و خانواده کمابیش پذیرای او اصولاً بیمار و نیازمند درمان بودنش را بپذیرند- از داروها، به ویژه داروهای روان پریشی ستیز (آنتی سایکوتیک) برای برخورد با افکار انتساب به خود (رفرنس)، فریفتارها و خطاهای ادراکی (ایلوژن ها)، اندیشه های جادویی، حملات گذرا و پراکنده روان پریشانه، واقعیت باختگی، بدگمانی ها و دیگر علائم این اختلال به خوبی می توان سود جست. به ویژه به هم آمیختن و افزودن دارودرمانی به روان درمانی بسیار سودمند خواهد بود. اگر نشانه ها و علائمی از افسردگی دیده شود، داروهای افسردگی ستیز (آنتی دپرسانت) را نیز می توان تجویز کرد.

 

 

آیا اختلال شخصیت اسکیزوتایپال قابل درمان است ؟

درمانجوی مبتلا به اختلال شخصیت اسکیزوتیپال تعهد و باقی ماندن در پروسه درمان را سخت می یابد. برای عملکرد فردی بالاترِ افرادی که به دنبال درمان هستند، هدف باید کمک به کارامد شدن بیشتر عملکردشان در روابط اجتماعی ترجیحا بیش از بازسازی شخصیتشان باشد.

 

 

خیلی از اوقـات بـه نظـر می رسد ، ایـن اختلال شخصیتـی منـتـهـی بـه بـیـماری اسکیزوفرنـیـا می شود . در عین حال بسیاری از افراد اسکیـزوتـایـپـال سیر ثابتی از این اختلال دارند و به رغم قرابت هایی که در آنان وجود دارد ، کار می کنند و تشکیل خانواده می دهند .

ایـن اختلال نـیـز دارای جنبه ژنتیک هست و نه تنـها در بستگان درجه یک بیماران شایع تر است ، بلکه در بستگان نسبی درجه یک بیماران اسکیـزوفـرنیـک نیـز شایع تر از کل جمعیت است . برای درمان این اختلال شخصیت می توان از روانی و درمان دارویی بهره جست .

اصـول روان درمانی در « اختلال شخصیت اسکیزوتایپال » از اختلال شخصیت اسکیزوئیـد متفاوت نیست . درمانگر در مواجهه با این بیماران باید سر راست و صریح رفتار کند و از تبیین های دفاعی بپرهیزد . روان درمانی انفرادی با این افراد یک روش حرفه ای و به دور از گرمی و صمیمیت زیاد را اقتضا می کند .

از نظـر درمان دارویی ، داروهای ضـدروان پـریـشی بـرای مقابله با نشانه های روان پـریـشی و در صورت وجود افسردگی بارز ، داروهای ضدافسردگی نیز کاربرد دارد .

اختلال شخصیت اسکیزوفرنی‌گونه از طریق روان درمانی بهبود می‌یابد.

رویکردهای درمان متفاوتی شامل درمان‌های روان‌پویشی یا رفتار درمانی قابل استفاده است. اختلالات شخصیتی باعث به وجود آمدن الگوهای مخرب فکری می‌شوند. بنابراین درمان شناختی-رفتاری غالباً درمان بسیار اثربخشی است. این روش به بیمار کمک می‌کند که رفتارهای سازگارانه‌تر و الگوهای فکری دقیق‌تری را شکل دهد.

روان درمانی گاهی همراه با دارو درمانی صورت می‌گیرد. داروهایی که معمولاً در این مورد تجویز می گردند شامل داروهای ضدافسردگی، ضد روان‌پریشی و ضد اضطراب هستند. دارو درمانی به تنهایی برای درمان اختلالات شخصیتی توصیه نمی‌شود و بهتر است همراه با روان درمانی باشد.


 


روشهای درمان بیماری


دارو درماني

داروهاي آنتي سايكوتيك براي مقابله با افكار انتساب به خود، خطاهاي ادراكي و ديگر علايم اين اختلال مفيد مي باشد و استفاده از اين داروها توام با روان درماني در درمان بيماران موثر مي باشد.


درمانهای وابسته به روان پویایی

دیدگاه روانپویایی به طور عمومی به دنبال ساخت یک رابطه ی بر پایه اعتماد از لحاظ درمانی است که کوشش می کند با عدم اعتماد بیشتر افراد مبتلا به این اختلال فی النفسه مقابله کند و آن را متوقف سازد. "امید"، همچنین امتیازی از موفقیت در یک رابطه ی درمانی است که می تواند به روابط دیگر تعمیم بیابد. بیان کردن تعابیر در مورد رفتار بیمار به صورت کلی مفید نخواهد بود.

عملکرد اسکیزوتیپالهایی که مقداری توانایی برای همدلی و میل به گرمای عاطفی دارند در نتیجه ی بهتر برای درمان، در دیدگاه روانپویایی، بالاتر است.



درمان رفتاری- شناختی


دیدگاه شناختی بیشتر ممکن است مایل به تمرکز بر تلاش برای تعیین و تغییر محتوای تفکرات اسکیزوتیپال باشد. انحرافاتی که اتفاق می افتد هم در ادراک و هم فرآیند تفکر ممکن است ارجاع دهنده باشد.

یک نوع پایه گذاری اساسی برای این کار ممکن است از یک رابطه درمانیِ اعتماد محور شروع شود . این کار می تواند برخی از اضطرابات اجتماعی که در بیشتر روابط بین فردی احساس می شود را آرام کند و به برخی از فرآیندهای تفکر اجازه اکتشاف دهد. راههای سودمند انجام دادن این کار می تواند شامل پرورش مهارت های ارتباطی، استفاده از بازخورد نوارهای ویدئو برای کمک به فرد تحت تاثیر اختلال برای درک ِ نمودِ خارجی رفتار او، و پیشنهادات عملی درباره بهداشت شخصی، شغل و در میان دیگران باشد.



درمان بین فردی


درمانی که در دیدگاه بین فردی استفاده می شود ممکن است به فرد دارای اختلال شخصیت اسکیزوتیپال اجازه دهد از لحاظ ارتباطی تا زمانی که با درمانگر صمیمی نشده، دور بماند. به تدریج درمانگر می تواند امید به تعهد در بیمار ،پس از آنکه تفکر "امن" در مورد نبود تهدید پیدا کرد، داشته باشد. هدف، رشد اعتماد برای کمک به بیمار، افزودن بصیرت به سمت افکار تحریف شده و جادویی که بر او تسلط دارد، است. صحبت با خودِ جدید می تواند برای کمک به راهنمایی بیمار به سمت تجارب واقعیت محور مطرح شود. درمانگر می تواند این نمود خارجی ِ بیمار را بازتاب دهد.



درمان گروهی


درمان گروهی ممکن است برای بیمار یک تجربه ی اجتماعی فراهم کند که او را در معرض این موضوع قرار دهد که از دیگران در مورد امنیت خود در محیطی کنترل شده بازخورد بگیرد. این امر عموما فقط برای اسکیزوتیپال هایی مطلوب است که گریز از جمع یا رفتارهای پارانوئیدی را چندان نشان نمی دهند. بیشتر اعضای گروه ممکن است با این نمایش های رفتاری راحت نباشند و ممکن است برای پویایی گروه مخرب در بیاید.

درمان خانوادگی و زناشویی


این وضعیت که فرد دارای اختلال شخصیت اسکیزوتیپال دنبال درمان خانوادگی یا زناشویی باشد حالت مطلوبی نیست. بیشتر تیپ های اسکیزوئیدی ازدواج نمی کنند و با اعضای درجه یک خانواده قطع رابطه کرده و مستقل می شوند. اگر آنها ازدواج کنند اکثرا مشکلاتی بر حول بی عاطفگی رفتار یا احساسات از سوی شریک خود دارند. درمان زناشویی (درمان زوجی) ممکن است بر کمک به زوجها برای بیشتر درگیر شدن در زندگی همدیگر یا بهتر کردن الگوهای ارتباطی متمرکز باشد .

داروها :


تحقیقات قابل توجهی بر استفاده از داروها برای درمان اختلال شخصیت اسکیزوتیپال به علت آنکه نشانگان خویشاوندی نزدیکی با اسکیزوفرنیا دارد، انجام شده است. در بین بیشترین داروهای سودمند، داروهای ضد روان پریشی نشان داده اند که نشانگانی مانند توهمات و اضطراب هراس در بین دیگران را کنترل می کنند. آموکسافین (با نام تجاری آزندین) یک ضد افسردگی سه مرحله ای با خواص ضد روان پریشی و موثر در بهتر کردن نشانه های شبه اسکیزوفرنیک و افسردگی در بیماران اسکیزوتیپال بوده است .

همچنین باقی ضد افسردگی ها مانند فلوکستین(پروزاک) به صورت موفقیت آمیز برای کاهش نشانگانِ اضطراب، افکار پارانوئیدی و افسردگی مصرف می شوند.
بهبود:

بهبود افراد دارای اختلال شخصیت اسکیزوتیپال به علت طبیعت ذاتی ِ مکانیزمهای دفاعی فعلیِ موجود در محیط، ضعیف است. اسکیزوتیپالهایی که به صورت قوی وابسته به اعضای خانواده یا دیگران هستند، متمایل به بازگشت به وضعیت بی عاطفگی و نشانه های انزوا می باشند. تا زمانی که برخی سودهای قابل توجه می تواند برای افرادی که تحت تاثیر ملایم این اختلال هستند تولید شود، بیشترشان نمی توانند راههای ذاتی شان از ادراک یا تفسیر واقعیت را تغییر دهند. بسیاری از آنان هنگامی که از ساختار ضعیف حمایتی جامعه برخوردار باشند، داخل پروسه درمان نمی شوند.
پیشگیری :

تا زمانی که اختلال شخصیت اسکیزوتیپال از خانواده ای از علت ها سرچشمه می گیرد، تنها معیار پیشگیری شناخته شده، تربیت، محرکات احساسی و محیط بیانگرِ مراقبت کننده است.


 

 



:: بازدید از این مطلب : 10304
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

اختلال شخصيت ضد اجتماعي در طبقه اختلالات شخصيت قرار مي‌گيرد. ويژگي بارز شخصيت ضد اجتماعي، اعمال و رفتار جنايي مستمر است . اما شخصيت ضد اجتماعي معادل جنايتکاري نيست.


 

 

 

 

اين اختلال شخصيت تاثير گسترده اي بر سلامت عمومي و امنيت و سلامت افراد ديگر جامعه دارد و به همين دليل بيشتر مورد توجه و تحقيق قرار گرفته است. شيوع اين اختلال در مردها بيشتر است و در طبقات پايين اجتماعي اقتصادي بيشتر ديده مي‌شود.

فرد داراي شخصيت ضد اجتماعي مکررا براي اعضاي خانواده و دوستان ناراحتي ايجاد مي کند. آنها نگرش طمع کارانه نسبت به ديگران دارند، نسبت به حقوق ديگران بي‌تفاوت هستند و با دروغ گفتن، دزدي کردن يا تقلب کردن، خودشان را به هدفشان مي رسانند. شخصيت ضد اجتماعي کاملا خطرناک است.برخي از آنها صورت‌هاي خفيف‌تر بزهکاري را نشان مي‌دهند و اما برخي جنايتکاران خطرناکي هستند.

 

در قرن نوزدهم گفته مي شد که افراد ضد اجتماعي به «جنون اخلاقي» مبتلا هستند. يعني قادر به درک و رعايت موازين اخلاقي نيستند.

از ويژگي‌هاي ديگر اين افراد « اختلال اراده» است. ممکن است افراد بهنجار هم دست به دزدي يا تقلب يا اختلاس بزنند اما کنترل و برنامه ريزي بر رفتار خود دارند. اما افراد مبتلا به اختلال شخصيت ضد اجتماعي بنا به دلايل زيستي، اجتماعي يا روانشناختي قادر به هدايت کردن و تنظيم رفتار خود در امور زندگي نيستند و به صورت تکانشي و بدون برنامه‌ريزي دست به رفتارهاي خلاف قانون و موازين اجتماعي مي زنند. اين افراد مسوليت اعمال خود را نمي‌پذيرند و از اعمال خود احساس عذاب وجدان نمي کنند و از تنبيه هايي که در مورد آنها اعمال مي‌شود عبرت نمي‌گيرند و نمي‌توانند مجازات هاي بعد از ارتکاب اعمال خود را در نظر بگيرند و از آن اعمال اجتناب کنند.

تفاوت ديگري که جرم‌هاي افراد داراي اختلال شخصيت ضد اجتماعي و جرم هاي افراد مجرم عادي دارد اين است که شخصيت‌هاي ضد‌اجتماعي اغلب جرم‌هاي خود را بي هدف و تصادفي و تکانشي انجام مي دهند انگار درست متوجه نيستند که چه مي‌کنند. اين افراد به دليل فقدان احساس شرم و پشيماني از خلافکاري هاي گذشته شان، به راحتي حقوق ديگران را زير پا مي‌گذارند، آنها روابط شان با ديگران کاملا سطحي است و به بهره کشي کردن از ديگران تمايل دارند.

آنها فاقد استعداد عشق ورزيدن و دلبستگي اند و نسبت به اعتماد و مهرباني ديگران بي تفاوت‌اند. مي‌توانند بي‌رحم باشند و به راحتي از کسي که به آنها اعتماد کرده است، سوء استفاده کنند.

يکي از مشکلات افراد داراي شخصيت ضد اجتماعي در تجربه هيجاني آنها است. افراد بهنجار هيجان‌هاي غم و عشق و خشم و اندوه را به صورت بهنجار تجربه مي‌کنند اما افراد ضد اجتماعي انگار فاقد استعداد درک اين هيجانات هستند. اين ناتواني در تجربه کردن هيجان مي‌تواند به بي وجداني آنها منجر شود. البته رفتار ضد اجتماعي براي تشخيص اختلال شخصيت ضد اجتماعي کافي نيست.

براي اين که رفتارهاي ضد اجتماعي اختلال شخصيت محسوب شوند، بايد دو ملاک اصلي را بر آورده سازند. اولا بايد سابقه‌دار باشد، شواهد موجود به اختلال قابل ملاحظه رفتاري قبل از 15 سالگي اشاره دارند. رفتارهايي مانند دروغ گويي، پرخاشگري، دزدي و تخريب يا حقه بازي و بي ملاحظگي نسبت به ديگران و تخلف از مقررات قبل از سن پانزده سالگي در فرد ديده مي شود.

ملاک ديگر براي مشخص شدن شخصيت ضد اجتماعي وجود حداقل سه نوع رفتار در فرد است: پرخاشگري مکرر، بي ملاحظگي که ديگران را به خطر مي اندازد، بي مسوليتي و عدم پشيماني مداوم.

اين اختلال در کودکي يا اوايل نوجواني آغاز مي شود و تا بزرگسالي ادامه مي يابد. و در مورد اينکه چه عواملي موجب بروز اين اختلال مي شود چهار منبع مورد توجه قرار گرفته است 1- موقعيت خانوادگي و اجتماعي، 2- کاستي هاي يادگيري،3-عوامل ژنتيکي،4- اختلالات فيزيولوژيکي در دستگاه عصبي.

پژوهش‌ها نشان داده که افراد ضد اجتماعي دوران کودکي سخت‌تري داشته اند، سابقه از دست دادن والدين،کتک کاري‌هاي خشن،بي عفتي وقيحانه، الکليسم، بي ثباتي رفتار والدين، در کودکي افراد ضداجتماعي بيشتر ديده شده است.

يکي ديگر از عوامل مرتبط با شخصيت ضداجتماعي، ناتواني اين افراد در يادگيري اجتنابي است. اگرچه اغلب آنها با شعور و با هوش هستند ولي ياد نمي گيرند که عاقبت رفتار خود را پيش بيني کنند و از تنبيه پيش گيري کنند. عامل ژنتيک هم از دير باز در مورد شخصيت ضداجتماعي مورد توجه بوده است. بسياري از مردم اصطلاح «بد ذات» را در مورد اين افراد به کار مي برند که تنها به مولفه ژنتيک اشاره مي کند.

 



:: بازدید از این مطلب : 703
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

اسکیزوفرنیا از جمله بیماری‌های شدید عصبی روانی است و حدود یک درصد جمعیت جهان به این بیماری مبتلا هستند. امکان ابتلا به این بیماری تقریبا در تمام طول عمر وجود دارد ولی شایع‌ترین سن ابتلا به آن را 15 تا 30 سالگی عنوان کرده‌اند.

 

 


مبتلایان به این بیماری غالبا نیاز به خدمات مستمر روانپزشکی دارند. در فرد مبتلا به اسکیزوفرنیا فعالیت ذهنی و روانی دستخوش تغییر می‌شود. در مرحله حاد بیماری فعالیت‌های هیجانی، رفتاری و فکری عملکرد طبیعی خود را از دست می‌دهند. درمان به موقع همراه با حمایت‌های خانوادگی عملکردهای روانی بیمار را حفظ کرده و در بازگشت توانایی‌های روانی او موثر واقع می‌شود. به عنوان مثال دانش آموزی که مبتلا به اسکیزوفرنیا است، به طور موقت انگیزه تحصیلی خود را از دست می‌دهد و اشتغالات ذهنی جدید او را وادار به انزواطلبی و رفتارهای غیرعادی می‌کند که با درمان به موقع بهبودی نسبی حاصل می‌شود.



علت بیماری اسکیزوفرنیا چیست؟

اصولا هر نوع بیماری در اثر اختلال عملکرد طبیعی یک یا چند سیستم بدن بروز می‌کند. به عنوان مثال هیپرتانسیون (بالا بودن فشار خون) در اثر سخت شدن سرخرگ‌ها و اختلال در عملکرد سیستم گردش خون به وجود می‌آید یا بیماری دیابت (بالا بودن قند خون) به دنبال اختلال در ترشح انسولین و به علت عملکرد بد سیستم هورمونی و غددی بدن بروز می‌کند.

در اسکیزوفرنیا، سیستمی که مختل می‌شود دستگاه عصبی مرکزی و به ویژه مغز است. اما متاسفانه تاکنون علت دقیق و چگونگی این تغییرات به دقت روشن نشده است. در توجیه و تفسیر علل این تغییرات دلایل مختلفی بر اساس دیدگاه‌های متفاوت ابراز شده است. اما آن‌چه که مورد توافق عمومی است این اختلال در افراد مستعد و تحت تاثیر عوامل مختلف زیستی، روانی و اجتماعی رخ می‌دهد.

از عوامل زیستی ژنتیک، توارث، اختلالات ساختاری مغز، عفونت‌ها، سوء تغذیه، بیماری‌های دوران بارداری مادر، صدمات زایمانی، حوادث و ضربه‌های مغزی، تغییرات ناقل‌های عصبی شیمیایی، هورمون‌ها و ... آن‌ها را می‌توان نام برد.

حوادث دردناک، استرس‌های زندگی، خانواده نابسامان و شرایط محیطی، فقر و بیکاری و نظایر آنها نیز به ترتیب از عوامل روانی و اجتماعی موثر در بروز علایم اسکیزوفرنیا شمرده شده‌اند.

همچنین این بیماری در کسانی بیشتر مشاهده می‌شود که در بستگان درجه یک آنها یعنی برادر، خواهر، پدر و مادر بیماری مشابه وجود داشته باشد. اما این به معنی ابتلا قطعی کسی که با فرد مبتلا رابطه نسبی (خونی) دارد، نیست.

صدمات زایمانی مانند فشار بر سر، هنگام زایمان (استفاده از فورسپس برای انجام زایمان)، طولانی شدن مدت زایمان، کم خونی مغز نوزاد و اختلال تنفسی بعد از زایمان که مغز نوزاد را با کمبود اکسیژن مواجه می‌سازد از عوامل مهم آسیب‌پذیری است. ابتلای مادر باردار به برخی از عفونت‌های ویروسی می‌تواند جنین وی را مستعد به این بیماری کند.

تغذیه نامناسب و ناکافی در ماه‌های اول بارداری نیز می‌تواند آسیب‌های جبران ناپذیری به اعصاب جنین وارد آورده و او را مستعد بیماری کند. چنین عواملی فرد را مستعد بیماری کرده و فشارهای روانی نیز شروع بیماری را تسهیل می‌کند.
 



:: بازدید از این مطلب : 664
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

Asperger syndrome



آسپرگر چيست؟

 

سندرم آسپرگر (به انگلیسی: Asperger syndrome) یا اختلال آسپرگر نوعی اختلال زیستی- عصبی است که با تاخیر در انجام مهارت‌های حرکتی تظاهر می‌یابد. اولین بار در سال ۱۹۴۴ دکتر اتریشی به نام هانس آسپرگر با انتشار مقاله‌ای آن را توصیف کرد.

سیندروم اسپرگر یک ناتوانی است که در طیف اختلالات اوتیستی قرار دارد. این تشخیصی است که برای افرادی داده می شود که درانتهای “فوقانی” این طیف قرار دارند.

تشخیص های دیگری که در طیف اختلالات اوتیستی قرار دارند شامل اتوتیسم و «اتوتیسم با کارکرد بالا» (high functioning autism هستند. اغلب سیندروم اسپرگر و اتوتیسم با کارکرد بالا بطور مترادف استفاده می شوند. سیندروم اسپرگر بعنوان «اختلال رشدی گسترده» (pervasive developmental disorder – PDD) طبقه بندی شده است. این به این معناست که این اختلال بر همه عرصه های زندگی تاثیر می گذارد.

 


علايم خاص اين اختلال شامل مواردي از جمله:
فقدان همدردي با ديگران، نقص يا عدم توانايي در برقراري ارتباط با همسالان، آسيب مشخص در استفاده از رفتارهاي غير كلامي نظير خيره شدن چشمي، حركات بدني و وضع اندامي عجيب، علايق، فعاليت ها يا رفتارهاي تكراري، مشغوليت شديد فكري در مسايل خاص و گاهي يا اشيا مي باشد.
امروزه اختلال آسپرگر جزو اختلالات نافذ رشد است. اين اختلالات شامل موارد زير مي باشند:
اختلال اتيستيك: ارتباط، تعامل اجتماعي و بازي تخيلي به طور مشخص آسيب ديده است. علايق، فعاليت ها و رفتارهاي تكراري ديده مي شود. اختلاف معمولا در سه سال اول زندگي شروع مي شود.

 

امروزه اختلال آسپرگر جزو اختلالات نافذ رشد است. اين اختلالات شامل موارد زير مي باشند:

اختلال اتيستيك:
ارتباط، تعامل اجتماعي و بازي تخيلي بطور مشخص آسيب ديده است. علائق، فعاليتها و رفتارهاي تكراري ديده مي شود. اختلال معمولاٌ در سه سال اول زندگي شروع مي شود.

اختلال آسپرگر: با آسيب در تعاملات اجتماعي و وجود فعاليتها و علائق محدود مشخص مي شود. علائم باليني كلي كه نشان دهنده تاخير در زبان باشد وجود ندارد يعني در حقيقت مبتلايان مشكلات كمتري دارند. هوش طبيعي و يا بالاتر از طبيعي است.

اختلال رت:
اختلال پيش رونده اي است كه فقط در دختران ديده مي شود. ابتدا دوره رشد طبيعي است ولي بعد مهارت هاي بدست آمده قبلي و استفاده هدف دار از دستها ازبين مي رود و بجاي آن حركات تكرار شونده دست ايجاد مي شود كه شروع آن بين سنين يك تا چهار سالگي است.

اختلال فروپاشنده دوران كودكي: رشد حداقل در دو سال اول زندگي طبيعي است. پس رفت جدي مهارتهايي كه قبلاٌ وجود داشته است مشاهده مي شود.

اختلال نافذ رشد غير اختصاصي: به تنهائي علائم مشخص هيچ يك از اختلالات بالا را ندارد و نمي توان آن را جزو يكي از طبقه بنديهاي فوق الذكر جاي داد. اين اختلال در پسران حدوداٌ چهار برابر شايع تر از دختران است. مبتلايان نوع خفيفي از علائم اتيسم را نشان مي دهند و معمولاٌ از نظر بهره هوشي طبيعي هستند.


در اختلال آسپرگر، رشد اوليه (شامل رشد شناختي و زبان) ظاهرا طبيعي است اما كودك داراي علايق غير عادي مي باشد كه با حساسيت فراوان آنها را دنبال مي كند در اين حالت كودك نقايص اجتماعي خود را هنگامي بروز مي دهد كه وارد مراحل پيش دبستاني و در معرض روابط با همسالان قرار مي گيرد.

 



تشخيص افتراقي اختلال آسپرگر از اتيسم:

ملاك هاي تشخيصي تقريبا مشابه اتيسم مي باشند يعني موارد مشابهي بين اين دو از نظر تعاملات اجتماعي، ارتباطات و دامنه فعاليت ها و علايق وجود دارد. اما مشخصه اصلي افتراق اختلال آسپرگر از اتيسم عدم وجود تاخير مشخص در شروع تكلم و رشد زباني مي باشد. از طرف ديگر اين كودكان و نوجوانان از نظر مهارت هاي خودياري و تعاملات اجتماعي مشكل جدي ندارند. آنها تمايل دارند با ديگران ارتباط برقرار كرده صحبت نمايند اما تون كلام گاهي غير آهنگين و يكنواخت است و گاهي تكلم آهنگين و پرسشي است. ژست هاي غير كلامي كه بيان گر احساسات دروني است، كمتر وجود دارد، از نظر توليد كلام يا خيلي زود يا كم صحبت مي كنند يا طرز تكلم آنها عجيب و غريب به نظر مي آيد. از ضمير «من» كمتر استفاده كرده و بيشتر نام خود را به زبان مي آورند. مبتلايان در مورد درك مفاهيم طنزآميز و شوخي مشكل دارند.

وجه تمایز این سندرم از مبتلایان به اوتیسم کلاسیک حفظ مهارت‌های تکلمی و شناختی است. با این وجود این بیماری جزو بیماریهای طیف اوتیسم(به انگلیسی: ASD ) شمرده می‌شود: توانایی‌ها و روابط اجتماعی ضعیف، رفتارهای وسواسی و تکراری، و خویشتن-محوری در آنها دیده می‌شود. ممکن است توانایی‌های حرکتی به طور محدودی کامل نشود و در طرز راه رفتن یا انجام فعالیت‌های حرکتی پیچیده تر مثل راندن دوچرخه یا توپ بازی مشخص شود.افرادی که دچار این اختلال هستند داری مشکلات فراوان در تعاملات اجتماعی هستند و دارای خصوصیات رفتاری کلیشه‌ای در رفتارها و علایق هستند. افراد مبتلا به این سندرم، در روابط اجتماعی بسیار ضعیف هستند اما ﻣﻌﻤﻮﻻ اﺧﺘﻼل ﻳﺎدﮔﻴﺮﯼ ﻧﺪارﻧﺪ.

کودکان مبتلا به آسپرگر تنها به یک موضوع علاقه نشان می‌دهند و تمایل دارند همه چیز را در ارتباط با آن موضوع واحد بدانند و راجع به دیگر مباحث کمتر صحبت می‌کنند. بنابراین این کودکان بدلیل مهارت‌های اجتماعی ضعیف و دامنه محدود علایق از دیگران جدا می‌شوند و برقراری ارتباط با سایرین را با رفتار غیر متعارف و نامناسب خود و یا در خواست صحبت کردن، تنها راجع به یک موضوع خاص، غیرممکن می‌سازند. سندرم آسپرگر معمولاً دیرتر از اوتیسم دیده می‌شود و معمولاً بعدتر مشخص می‌گردد

 

علل

تئوری های مختلفی درباره علل سیندرم اسپرگر وجود دارد. بعنوان مثال شرایط محیطی، صدمه به مغز، دشواری و یا بیماری در موقع تولد بعنوان علل این سیندرم نام برده شده اند. ولی هیچکس کاملا علت آن را در این شرایط نمی داند. تحقیقات در این زمینه در جریان است ولی تصور این است که خصوصیات ژنتیک افراد تا حدود زیادی در این زمینه موثر هستند.



گستردگی

سیندروم اسپرگر محدود به یک گروه فرهنگی یا زبانی معین نیست. این سیندروم در بین زنان بیش از مردان است. ممکن است برای افراد فهم دشواری های اجتماعی که زنانی که سیندروم اسپرگر را تجربه می کنند سخت باشد.

“افرادی که مبتلا به سیندرم اسپرگر هستند بیش از دیگران از ناراحتی هایی رنج می برند که با این حالت همراه هستند مانند خوانش پریشی (dyslexia)، کنش پریشی (dyspraxia)، مشکلات گوارشی و روانی.

 

بروز این سندروم از سن 6 سالگی به بعد نمایان می شود. معمولاً این بیماری از زمان 2 سالگی به بعد ایجاد می شود، متأسفانه پزشکان در معاینات دوره ای کودک، تنها به معاینات بدنی و رشد جسمی وی می پردازند و توجّهی به رشد روحی و ناهنجاری های رشدی او در این زمینه ندارند.

تا در نهایت علائم این بیماری در شروع مدرسه، بروز می کند، بیشتر پزشکان این بیماری را به اشتباه " آتیستیک" (درخودماندگی) تشخیص می دهند، در مواقعی هم از گفتن حقیقت به والدین خودداری می کنند، چرا که برای تمام خانواده ها داشتن فرزندی "فعّال و انرژیک" یک افتخار است نه این که یک کودک "آتیستیک".

پزشکان متخصص در این زمینه، بر اساس رفتارهای کودک، بیماری وی را طبقه بندی می کنند. در بیشتر کودکان علائم ناهنجاری کمبود توجه با سندروم اسپرگر بسیار شبیه به هم هستند امّا در واقع تفاوتهای بارزی بین این دو ناهنجاری وجود دارد.

پزشکان آسپایس (aspies) "اختلال در تعاملات اجتماعی" یا "فرضیه ذهنی" می خوانند، "فرضیه ذهنی" در واقع، به معنی این است که هر کسی درک این را داشته باشد که احساسات، افکار، اهداف و آرزوهای افراد مختلف در مقایسه با خود در اجتماع متفاوت است.

کودکان نرمال، بطور طبیعی می توانند در مدرسه و اجتماع، با زبان، چشم، حرکات و ... مفهوم خود را رسانده و ارتباط برقرار کنند و در نهایت با در نظرگرفتن توقعات و انتظاراتشان به اهداف خود برسند، در حالیکه کودکان آسپایس این توانایی را ندارند.

به نوعی می توان این طور گفت، ناهنجاری اختلال در توجه، یک تغییر رفتاریست در حالی که سندروم اسپرگر خود از بدو تولد در بیمار به عنوان یک حالت مادرزادی وجود دارد.

مبتلایان به هر دو ناهنجاری فوق، رفتاری عصبی، خشن دارند و به تندی و با صدای بلند حرف می زنند. در واقع هر دو اختلال در برقراری روابط اجتماعی و عدم تعادل رفتاریست.

کودکی که ناهنجاری عدم تمرکز حواس دارد، می داند چه کار باید بکند امّا فراموش می کند، در حالی که کودکی که آسپایس دارد واقعاً نمی داند چه کار کند.

آنها از رابطه ی اجتماعی و ارتباطات بین دو نفر، درکی ندارند. حتّی خود او نیز نمی داند که اگر هم بخواهد با کسی حرف بزند، صرفاً طرف مقابل را از حرفهایش کلافه و خسته می کند.از طرفی، این کودکان به خودی خود، کنترلی بر حرفهایشان ندارند و خود نیز شاید چیزی از آنها نفهمند.

این کودک، همانند کودکان دارای ناهنجاری عدم تمرکز، عمدتاً قدرت تمرکز ندارند، فراموش کار و آشفته هستد، امّا با این تفاوت که کودکان آسپایس هیچ قدرت تشخیصی ندارند. آنها تنها به چیزهایی که در محیط اطرافشان از نظر آنها مهمّ است توجّه می کنند.

وقتی آموزگار او چیزی روی تخته می نویسد، از نظرش مهم است و تنها آن را می ماند، امّا اصلاً به این موضوع توجّه ندارد که آن نوشته ها را باید برای امتحان یا جلسه بعدی به خاطر بسپارد! آنها همواره به مسائل جزئی و بی اهمیّت فکر می کنند و از موارد مهمّ و اصلی غافل هستند، آنها قوانین و روشهای زندگی را نمی دانند.

در حالی که کودکان "ناهنجاری عدم تمرکز" تنها به مسائل ریز و جزئی فکر نمی کنند. و کاملاً به قوانین و اصول امور آگاه هستند، فقط نمی توانند تسلط و تمرکز کنند. کودکان آسپایس در عالم خیال، برای خود دنیای و افکاری کاذب دارند که همه جا با آنها همراهند.

آنها شاید ساعتها در افکار خود، بازی کامپیوتری می کنند، کتاب و موسیقی گوش می دهند و در اعمال و رفتار آنها هیچ اثری از انگیزه یا فعالیتی مثبت دیده نمی شود.

او در دنیای تخیّلی و افکار و رویاهایش، تحت روش و الگوهای ساخته ذهن خود پیش می رود. کودکان مبتلا به عدم تمرکز نیز دچار این حالات گیجی و عدم تعادل هستند امّا به دلایل دیگر. بطور مثال، در کارهای روزمره خود، به علّت عدم اطمینان از انجام آنها، دائماً در مورد آن شک دارند.(سوالاتی مثل، آیا مسواکم را درست زدم؟ بند کفشهایم را درست بستم؟ ....)

طبق آخرین آمار، 60 تا 70 درصد آسپایس ها از عدم تمرکز نیز رنج می برند، که خود به نوعی با عوامل و تحریک اسپرگر می باشد. البته نظرات مختلف در این مورد گویای این است که برخی معتقدند این دو بیماری بطور همزمان نمی تواند در یک بیمار بروز کند، در حالی که بعضی پزشکان بر این باورند که این دو ناهنجاری یکسان می باشند، امّا تمامی این نظریات 100% از نظر علمی ثابت نشده است و دقیقاً نمی دانند که چه اختلالات مغزی و تغییرات شیمیایی، هورمونی در بدن موجب این بیماری ها می شود.

به دلیل شباهت زیاد علائم این بیماری ها با دیگر سندروم ها، تشخیص دقیق بیماری در یک کودک ممکن است سالها با آزمایشات و احتمالات زیاد، انجام گیرد.

مشکل اصلی این است که بسیاری از کودکان در مصرف داروها، روان درمانی ها و ... همکاری لازم را نمی کنند. migna.ir اگر هم شرایط قبول کند، به دلیل زمان زیاد تشخیص و طول درمان، از همکلاسی ها و هم سن و سال های خود عقب می افتد.

روان درمانی گام های بزرگی را در کنترل و کمک به این بیماران برداشته است، هرچند که به گفته ی دکتر ای.جن کستللو، حدود 200 تا 300 سال است که محققین در حال بررسی و درمان کامل این سندروم ها هستند.

والدین باید همواره بر رفتار و علائم غیرطبیعی کودکان خود دقّت کنند، چرا که بروز چنین ناهنجاری هایی برای هر خانواده ای ناگوار است.

 

 

داستان جان

وقتی افراد برای بار اول جان را ملاقات می کنند، آنها ممکن است متوجه نشوند که او کسی است که از مشکلاتی رنج می برد. جان بسیار تلاش کرد که در مدرسه اش جا بیفتد، و از اینکه نتوانست در آنجا شرکت کند بسیار سرخورده شد. او را هیچوقت برای شرکت در تیم های مدرسه انتخاب نکردند، و وقتی در زمین بازی مدرسه وارد می شد نمی دانست چگونه هم بازی پیدا کند. ولی وضع او در ریاضییات و کامپیوتر بسیار عالی بود و متوجه شد که می تواند هم سن و سالان خودش را با حافظه عالی اش در بیاد آوردن جوک های زیاد سرگرم کند. migna.ir در سن ۱۸ سالگی تشخیص دادند که او از سیندروم اسپرگر رنج می برد. بعدا وضعیت کنش پریشی (dyspraxia) هم در او تشخیص داده شد و بعلاوه از افسردگی نیز رنج می برد.

همینطور که به سن بلوغ رشد کرد، علیرغم داشتن نمرات خوب در سطح متوسطه (GCSE) و دیپلم (A level) متوجه شد که برایش تحصیل در کالج دشوار است تا زمانی که برای او حمایت ویژه تامین شد. او همینطور متوجه شد که برایش کار پیدا کردن دشوار است تا زمانی که از حمایت ویژه برای یادگیری تکنیک های مصاحبه و سازمان دادن برنامه روزانه اش برخوردار شد. با دریافت این کمک ها او متوجه شد که فرصت های بیشتری در مقابل او قرار دارد. کارفرماهایش او را فردی سخت کوش و بسیار کاربر می دانند زیرا دقت او برای جزییات بالا است.



داستان جین

جین از دوستان زیادی در مدرسه برخوردار نبود، و متوجه شد که فهم بازی های سرگرم کننده زمین بازی برایش دشوار است. همکلاسانش برخی اوقات به او گفتند که وی فرد بی تربیتی است زیرا او درباره مسائلی که دیگران نظر نمی دادند و چیزی نمی گفتند نظرش را بیان می کرد. بعنوان یک فرد بالغ متوجه شد که برایش معاشرت غیررسمی کار دشواری است ولی از بازی شطرنج لذت می برد و با همسرش در یک کلوب شطرنج آشنا شد. همسر و فرزندانش متوجه شدند که او علاقه دارد یک روال معینی را حفظ کند و اگر چنین روالی یکدفعه برهم بخورد عصبانی می شود و از اینرو آنها هم زندگی خانوادگی اشان را مطابق با آنچه با او جور می آمد منطبق کردند.

او بعنوان یک حسابدار کاری پیدا کرد و در کارش هم خوب پیشرفت کرد تا زمانی که محلی که در آن کار می کرد دچار بازسازی شد و تعداد زیادی از کارمندان عوض شدند. پس از آن جین بطور روزافزونی مضطرب شد و به دکترش رجوع کرد. او جین را به یک روانشناس معرفی کرد که بالاخره تشخیص داد که وی از سیندروم اسپرگر رنج می برد.

 

 

 

 

 

کرايترياي تشخيصي آسپرگر در DSM IV به شرح زير مي باشند:


(A) نقص کيفي در تعاملات اجتماعي که با حد اقل 2 مورد از موارد زير مشخص مي شود:


1- اختلال مشخص شده در استفاده از رفتارهاي غير کلامي نظير تماسهاي چشمي يا بيان صورتي يا حالات بدني و ژست ها و تنظيم تعاملات اجتماعي


2- ناتواني در ايجاد روابط با هم سن و سالان متناسب با مراحل رشد و نمو


3- ناتواني در به اشتراک گذاردن لذات و علايق يا دستاوردها مثل ناتواني در نشان دادن يا آوردن يا اشاره به چيز هاي مورد علاقه


4- ناتواني در تعاملات دو جانبه هيجاني


(B) رفتارها علايق و فعاليتهاي محدود و تکراري که با حداقل يکي از موارد زير مشخص مي شود


1- اشتغال فراگير ذهني با يکي يا بيشتر از علايق محدود و کليشه اي که از لحاظ شدت يا تمرکز غير نرمال است


2- شيفتگي غير قابل انعطاف واضح با عادات يا روشهاي غير عملي nonfunctional routines and rituals


3- رفتارهاي تکراري و کليشه اي حرکتي مثل بازي با انگشتان يا فشار دادن يا پيچاندن آنها يا حرکات ترکيبي کل بدن


4- اشتغال ذهني فراگير با قسمتهاي اشيا


(C)
اختلال باعث نقص مشخص باليني در روابط اجتماعي و اشتغال با ديگر زمينه هاي مهم عملکردي مي شود.


( D) عدم وجود اختلال واضح باليني در شروع صحبت کردن مثلا" بيان يک کلمه اي تا سن دو سالگي يا عبارات ارتباطي تا سن 3 سالگي


(E) عدم تاخير باليني مشخص در نمو شناختي يا در رشد مهارتهاي متناسب با سن خودياري(self help skills) يا رفتارهاي تطابقي ( بجز در روابط متقابل اجتماعي) و کنجکاوي درباره محيط در دوران کودکي


(F)
کرايتريا براي ديگر اختلالات خاص PDD يا اسکيزوفرني نباشد

 

 

 

افرادی که مبتلا به سیندرم اسپرگر هستند با چه مشکلاتی مواجه هستند؟

سیندرم اسپرگر یک وضعیت پزشکی نامحسوس است – نوعی وضعیت “نامرئی” و لذا وضعیتی که اغلب بدفهمیده می شود. از آنجا که وضعیت نامحسوسی است به سختی هم تشخیص داده می شود. اغلب به آن «اختلال سه وجهی» (‘triad impairment’) هم می گویند زیرا این وضعیت سه دشواری با هم بوجود می آورد:
■دشواری در ایجاد روابط اجتماعی
■دشواری در برقراری ارتباط
■دشواری در داشتن تخیل

سیندروم اسپرگر اغلب به این معناست که فرد از علایق ویژه ای برخوردار می شود و از برهم خوردن روال زندگی اش مضطرب می شود.

در زیر تجارب ما در هر یک از این سه دشواری آمده است.

دشواری در ایجاد روابط اجتماعی
■“من خیلی دوست دارم جشن برگزار کنم، ولی اصلا هیچ نمی دانم چگونه آن را برنامه ریزی کنم.”
■“برای من خیلی دشوارتر از دیگران است که با کسی دوست شوم.”
■” معاشرت با دیگران خصوصیتی نیست که بطور طبیعی بیاید – باید انجام آن را یاد بگیریم.”
■“ما برخی اوقات وضعیت و علائم را بد می فهیم.”
■“مثل این است که پشت یک دیوار نامرئی قرار داریم.”
■“مثل زنبوری هستیم که در شیشه مربا گیر کرده است.”
■“من نحوه برقراری رابطه با جنس مخالف را با دیدن فیلم یاد گرفتم. ولی می دانستم که این نوع تصور از چنین روابطی غیر واقعی است.”
■“من در گرفتن اشاراتی که افراد در روابط اجتماعی شان رد و بدل می کنند کند هستم و نمی دانم وقتی آنها را بدمی فهم چه باید بکنم.”
■“من از اینکه نمی توانم در معاشرت با دیگران شرکت کنم سرخورده ام.”
■“ما برخی اوقات برایمان دشوار است که سن و موقعیت کسی را با فقط دیدن او حدس بزنیم.”
■“برخی اوقات ما نمی دانیم چگونه یک محاوره با فرد دیگری را ادامه ههیم.”
■” بعضی اوقات برایمان ساده تر است که با کسانی که از کشورهای دیگر می آیند معاشرت کنیم.”

دشواری در برقراری ارتباط
■“برخی اوقات ما در فهمیدن حرف طرف مقابل کند هستیم.”
■“ما ممکن است در فهم اصطلاحات عامیانه مانند “دو دو تا چهارتا می شه” مشکل داشته باشیم.”
■“ما چیزهایی که گفته می شود را خیلی خشک می فهیم.”
■“برخی اوقات ما ممکن است بطور ممتد درباره چیزی صحبت کنیم بدون آنکه متوجه شویم که طرف مقابل علاقمند نیست.”
■“ما برایمان دشوار است که جایمان را با کسی عوض کنیم.”
■“برخی اوقات برای ما دشوار است که منظورمان را به کسی بفهمانیم.”
■“اگر کسی از سیندروم اسپرگر رنج ببرد برای او تعقیب یک محاوره مانند فهمیدن یک زبان خارجی است.”
■“برخی اوقات برای ما دشوار و حتی دردآور است که چشم توی چشم کسی بیاندازیم و دیگران ما را بدمی فهمند و فکر می کنند که ما یا نادرستکاریم و یا حیله گر.”

دشواری در داشتن تخیل
■“عرصه ای که در آن دشواری داریم تصور احساسات دیگران است.”
■“بعنوان کودک ما اغلب مشکل داشتیم که در سرگرمی هایی که باید در آن قدرت تخیل را بکار برد، شرکت کنیم و یا جوک هایی را بفهمیم که در آن باید قدرت تصور داشت تا موضوع را فهمید. این قابلیتی است که برخی از ما که مسن تر شدیم یاد گرفتیم.”
■“ما برایمان سخت است بفهیم که افراد دیگر چه چیزی ممکن است بدانند. از آن مشکل تر برای ما این است که حدس بزنیم دیگران ممکن است چه افکاری داشته باشند.”
■“برای ما فهم داستان و نمایش سخت است.”
■“برخی اوقات برای ما نشان دادن حساسیت نسبت به عواطف دیگران مشکل است.”
■” برای ما فهم ظرایف حسی و حالات صورت دیگران بسیار دشوار است – البته اگر کسی بطور محسوسی بخندد آن را متوجه می شویم ولی عواطف دیگری که با ظرافت بیشتری ابراز می شوند چیزی هستند که ما در فهم آنها دشواری داریم.”

“باید بیاد داشته باشیم که این فقط کسانی که از سیندروم اسپرگر رنج می برند نیستند که برای برقراری ارتباط و یا ایجاد روابط اجتماعی تلاش می کنند. البته برای هر کسی ممکن است انجام این چیزها در شرایطی تا حدودی دشوار باشد ولی افراد مبتلا به سیندروم اسپرگر این مسائل برایشان حتی دشوارتر است بویژه وقتی که خود شرایط زندگی هم برای آنها عموما سخت است.”

علائق ویژه

■“ما ممکن است علائق ویژه ای داشته باشیم که زندگی مان را بیشتر از دیگران تحت شعاع قرار می دهند.”
■“برای من سخت است که از علائق ویژه ام حتی وقتی که خودم هم می خواهم دور شوم.”
■“برخی اوقات در ما علائق ویژه ای رشد می کنند و برایمان جالب می شود که روی این علائق کار کنیم و یا آنها را مطالعه کنیم.”
■“دیگران همیشه نسبت به علاقه من به پرچم های مختلف علاقه مند نیستند.”
■“من واقعا مجذوب نگاه کردن به تیرهای برق و نحوه ساختن آنها می شوم.”

روال ها
■“ما ممکن است برایمان دشوارتر از دیگران باشد تا با هر تغییری در روال کار و زندگی کنار بیاییم. این باعث می شود که برایمان رفتن به تعطیلات و یا شروع یک کار جدید مشکل باشد.”
■“اگر از پیش خبر داشته باشم برایم کنار آمدن با یک تغییر جدید مشکل نیست، ولی برای این کار باید از قبل خودم را آماده کنم و نه اینکه چنین تغییری یکدفعه برایم پیش بیاید.”

 

افراد مبتلا به این اختلال معمولا شیفتگی شدیدی دارند برای مثال شیدایی این کودک در یک ساختار مولکولی.

 



ما در چه چیزهایی وضع مان خوب است؟

برخورداری از سیندرم اسپرگر مایه نگرانی و اضطراب است، ولی ما در زمینه هایی از دیگران وضع مان بهتر است. بسیاری از ما تیزهوش هستیم و ضرب هوش مان بالا است. در زیر برخی از چیزهایی که افرادی که جزو گروه ما هستند در آنها وضع شان خوب است آمده است.

“من از حافظه بسیار عالی برای به یاد داشتن ارقام و فاکت برخوردار هستم – بعنوان مثال شماره پلاک ماشین ها و یا برنامه اتوبوس و قطار. من هیچوقت لازم نیست شماره تلفن کسی را یادداشت کنم. من همینطور از حافظه خوبی برای به یاد داشتن جوک ها، حکایات و حتی کل متن یک فیلم سینمایی برخوردارم.”

“من به دقت جزییات مکالمه ای را که ده سال پیش داشتم به یاد می آورم. (این باعث اختلاف نظر می شود بویژه وقتی طرف مقابل اصلا به یاد نمی آورد که چیزی گفته باشد!)”

“من آدم بسیار منصفی هستم.”

“من در یاد گرفتن برنامه های کامپیوتری وضع ام خوب است.”

“من در یادگیری زبانهای خارجی وضع ام خوب است.”

چه چیزی به ما کمک می کند؟

“دیگران باید وقت صرف کنند تا افرادی که به سیندرم اسپرگر مبتلا هستند را درک کنند.”

“ما برای یادگیری به کمک احتیاج داریم – برای مثال در کالج یک مددکار اجتماعی به من یاد داد که چگونه کارهای معینی را انجام دهم.”

“ما برای یادگیری به تمرین احتیاج داریم.”

“ما برای انجام کارهای خانه و همینطور اینکه چگونه احساسات و دوستی مان را ابراز کنیم به حمایت احتیاج داریم.”

“دیگران می توانند با وضوح صحبت کردن به ما در برقراری ارتباط کمک کنند – مثلا با توضیح روشن کارهایی که باید صورت بگیرد به نحوی که ما آنها را خوب درک کنیم، و همینطور با کمک کردن به ما در انجام این کارها.”

“ما برای اینکه اشتغال پیدا کنیم به کمک احتیاج داریم. کمک در یافتن شغل و همینطور در حین کار افق هایی را در زندگی من باز کرده است.”

“ما وقتی که کار شخصی هم انجام می دهیم به حمایت احتیاج داریم.”

“دیگران باید مسائل را با وضوح به ما توضیح دهند و از گفتن کنایه اجتناب کنند. دیگران باید سعی کنند بدون تناقض حرف بزنند و چیزهایی که به ما گفتند را به یاد داشته باشند.”

” اگر دیگران رفتار ما را بپذیرند و نسبت به آن اغماض داشته باشند حتی اگر در مواقعی قدری عجیب به نظر برسد، به ما کمک می کند.”

“اگر دیگران متوجه باشند که ما خودمان سر صحبت را با کسی باز نمی کنیم ولی با توجه به توان و امکان مان اگر به ما کمک شود در چنین معاشرتی شرکت خواهیم کرد، به ما کمک می کند.”

“لازم است به ما به روشنی قواعد معاشرت گفته شود. ما لازم است بدانیم که در شرایط اجتماعی چه کاری را باید انجام داد و یا انجام نداد.”

” اگر به نحوه صمیمی و روشن با ما برخورد کنید، به ما کمک می کند.”

“لطفا بر کیفیات و قابلیت های خوب ما تمرکز کنید.”

 

سبب شناسي اختلال آسپرگر:

علت اصلي بروز اين اختلال ناشناخته است اما پژوهشگران مواردي چون عوامل ژنتيكي و مغزي را مطرح مي نمايند.



درمان اختلال آسپرگر:

اختلال آسپرگر پيش آگهي بهتري از اتيسم دارد و درمان اين اختلال از روش هاي مختلفي چون آموزش خانواده، تقويت مهارت هاي اجتماعي، دارودرماني و توانبخشي استفاده مي شود.

 



:: بازدید از این مطلب : 1101
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

احتمالا برای شما هم گاهی این اتفاق عجیب رخ داده است که پس از دیدن صحنه‌ای احساس می‌کنید آن صحنه را قبلاً دیده‌اید و رویدادی که اکنون برای شما رخ داده است،عینا تکرار واقعه‌ای است که قبلا برای شما رخ داده است!

 

 

 

چقدر این صحنه برایم آشناست!

شما به شیراز سفر كرده‌اید و هنگام گشت و گذار در میان آثار تاریخی ناگهان احساس می‌كنید قبلا آنجا بوده‌اید. فردی را برای نخستین بار ملاقات می‌كنید ولی احساس می‌كنید قبلا او را جایی دیده‌اید یا او را می‌شناسید. در حال گفت‌و‌گوی عمیق با دوستی هستید و ناگهان احساس می‌كنید دقیقا همین مكالمه را قبلا داشته‌اید؛ این حسی كه تقریبا همه ما دست‌كم برای یك بار در زندگی‌ چنین تجربه‌ای را داشته‌ایم با كلمه‌ای فرانسوی توصیف می‌شود؛ دژاوو (Déjà vu ) كه به سختی به «آشنا پنداری» در فارسی ترجمه شده است؛ حسی عجیب و غریب كه در مواجهه با یك اتفاق، منظره یا حتی تجربه‌ای كاملا جدید به آن دچار می‌شویم و مدام با خودمان تصور می‌كنیم که در گذشته این اتفاق برایمان رخ داده است.

 

 


دژاوو چیست؟


همان‌طور كه گفته شد، دژاوو یك كلمه فرانسوی است و به حالتی اطلاق می‌شود كه در‌ آن شخص احساس می‌كند، چیزی را كه در حال رخ دادن است، قبلا تجربه كرده است.

دژاوو (Déjà vu ) کلمه ای فرانسوی به معنای "پیش از این دیده شده" است . این همان حس غریب و وهمی است که در مواجهه با منظره، اتفاق یا تجربه ای کاملا جدید به آن دچار میشویم و تصور میکنیم این واقعه، در گذشته و کاملا به همین ترتیب برایمان رخ داده یا شاهد رخ دادن آن بوده ایم. به آن پاراآمنزیا paramnesia هم می‌گویند. (پارا معنی موازی می‌دهد و قسمت دوم یعنی mnimi معنی حافظه)

 

 

برای اولین بار امیلی بویراك، دانشمند فرانسوی در سال 1867 این واژه را در در کتابش با عنوان «آینده دانش روانشناسی» به كار برد. این پدیده كمی پیچیده است و تئوری‌های متفاوتی در مورد آن وجود دارد اما حدود 70درصد از مردم اظهار می‌کنند، این احساس را تجربه كرده‌اند. هر چند بیشتر این اتفاق در افراد 15 تا 25 سال می‌افتد و دانشمندان عقیده دارند با بالا رفتن سن این اتفاق كمتر می‌افتد. این پدیده در میان افراد با درآمد بالا و تحصیلات عالی و همچنین آنهایی كه زیاد سفر می‌روند، بیشتر دیده شده است. اما آنچه اتفاق می‌افتد این است كه فردی كه دژاوو را تجربه می‌كند گاهی یك حس قوی نسبت به این‌كه حادثه مورد نظر قبلا در گذشته برایش رخ داده، دارد.

 

تجربه دژاوو غالبا با حسی از آشنایی و همچنین احساس غرابت همراه با وحشت و مرموز بودن همراه است. معمولا چنین حسی به یک رویا ربط داده میشو;د اما گاهی این حس به قدری قدرتمند است که شخص اطمینان دارد واقعا در گذشته شاهد این ماجرا بوده است. گاهی دژاوو با عبارت “به خاطر آوردن آینده” نیز توصیف میشود و البته پاراآمنزیا (promnesia-paramnesia) هم معادل بونانی آن است.

تئوری‌های مختلفی درباره این پدیده وجود دارد و حتی دسته‌بندی‌های متعددی نیز برایش كرده‌اند. نگاهی كه به كتاب‌ها و فیلم‌های مختلف بیندازید، حتما نمونه‌هایی از این پدیده را خواهید دید. با ما باشید تا آنچه را باید در مورد این پدیده بدانید، با شما در میان بگذاریم.

 

به نظر میرسد که تجربه دژاوو بسیار معمول باشد، در تحقیقات رسمی، بیش از 70% جمعیت جهان لااقل یک مرتبه چنین حالتی را تجربه کرده اند. در ادبیات گذشته نیز اشاراتی به دژاوو دیده میشود و این نشان میدهد که این پدیده تنها مختص زمان ما نیست.

بد نیست بدانید حتی در بین مسلمانان هم بعضی از عوام از آیه 173 سوره مبارکه اعراف و تعریف عالم "ذر" چنین نتیجه گرفته اند که ما پیش از این یک بار در این جهان زیسته ایم و این همان خاطرات است! که چنین تفسیر و نتیجه ای باطل است , گرچه مفسرین چنین تفسیری هم درباره آیه نکرده اند چراکه نتیجه آن چیزی شبیه همان تناسخ بودیسم است که در اسلام جایگاهی ندارد .

عده دیگری میگویند که این پدیده به خاطر تجربیات خروج روح از بدن ایجاد میشود، به این ترتیب بدن شخص میتواند هنگام خواب، از مکانها و موقعیتهایی دیدن کند که بدن خاکی او هرگز آنجا نبوده است.

برخی از دانشمندان می‌گویند که دژاوو ناشی از واکنش‌های عاطفی به وقایع مشابه است؛ برخی دیگر خاطر نشان می‌کنند که مدارهای کوتاهی در مغز ایجاد می‌شود که رویدادی را کسری از ثانیه زودتر از واردشدن آن به خودآگاهی فرد به حافظه او می‌فرستند .

بدین ترتیب که پیام های الکتریکی در مسیر اعصاب بواسطه محرکهایی آنی و بر اثر برانگیختگی لحظه ای دچار کم و زیاد شدن سرعت شده و در نتیجه دو نسخه مشابه از پیام در زمانهای متفاوت به مغز رسیده و و در نتیجه فرد احساس می‌کند که این واقعه قبلا برای او رخ داده است

نظریه هایی نیز وجود دارند که عدم ارتباط صحیح دو نیمکره مغز و همچنین تحریکات بیش از حد سریع نورونی را عامل این پدیده می داند. شاید یکی از تصدیق شده ترین تئوریها مربوط به تاخیر در رسیدن نور به یکی از چشمها باشد. درواقع یک چشم به جای هماهنگی کامل با چشم دیگر، با تاخیری اندک پیام آنچه دیده را به مغز میرساند این حالت به ایجاد حسی از آشنایی در برابر منظره ای منجر میشود که تنها یک بار دیده شده، اما پیام دیدن آن دوبار به مغز مخابره شده است.


علم چه می‌گوید؟


به تازگی مطالعه‌ای روی افرادی كه چنین تجربه‌ای داشته‌اند انجام شده كه در آن 4 نفر از شهروندان انگلیسی ابراز كردند، به طور مداوم این حالت را تجربه می‌كنند. آنها از تماشای اخبار اجتناب می‌كنند، زیرا احساس می‌كنند قبلا آنها را دیده‌اند و می‌دانند چه چیزی قرار است گفته شود. پژوهشگران دانشگاه ام‌آی‌تی طی تحقیقی به این نتیجه رسیده‌اند كه مركز مغز فرد كه هیپوكمپوس نام دارد، نوعی ماشین حساب، تجسم‌كننده و بررسی كننده اطلاعات مربوط به حافظه است. این فضا از مكان‌هایی كه فرد می‌بیند یا تجربه می‌كند نقشه‌برداری و برای استفاده در آینده ذخیره می‌کند. اما هنگامی که 2 تجربه شبیه هم آغاز می‌شود، این نقشه‌های ذهنی به روش‌های مختلفی تعبیر و بازخوانی می‌شوند. نتایج این تحقیقات نشان می‌دهد این پدیده، نتیجه عملکرد ناهنجار مغز در بررسی و محاسبه اطلاعات جدید است. آنها احتمال می‌دهند، مدارهایی كه وقتی چیزی را به خاطر می‌آورید فعال می‌شوند در افراد تجربه كننده دژاوو همیشه در حالت «روشن» است. در طول سال‌ها بسیاری از دانشمندان سعی در نادیده گرفتن ارتباط این پدیده با تجارب زندگی گذشته داشتند. اما حالا آنها سعی دارند با مطالعه حافظه به كشف چیزهای بیشتری درباره اینكه چگونه حافظه شكل می‌گیرد،‌ذخیره و بازیابی می‌شود دست پیدا كنند.

 

فرضیه‌ها و آزمایش‌های مختلف

بیش از 40 تئوری درباره این كه دژاوو چیست و چه علتی دارد وجود دارد؛ 2 قرن است كه مردم سعی می‌كنند دلیل این پدیده را كشف كنند که از فلاسفه و روانشناسان تا كارشناسان ماورالطبیعه هر كدام نظری دارند. فروید معتقد است، این تجارب ناشی از امیال سركوب شده یا خاطرات مربوط به یك رویداد استرس‌زاست كه افراد نمی‌توانند به طور طبیعی به آن دسترسی پیدا كنند. در مطالعه‌ای كه در دانشگاه «دوك» انجام شد آنها عكس‌های متنوعی از مكان‌های متفاوت را به گروهی از دانش‌‌آموزان نشان دادند با این سؤال كه كدام مكان برای آنها آشناتر است. هرچند قبل از نشان دادن عكس‌ها، آنها تمام عكس‌ها را برای حدود 10 تا 20 ثانیه تماشا كردند. در این آزمایش عكس‌هایی كه به طور ناكافی مشاهده شده بودند به میزان زیادی آشناتر نشان داده می‌شدند.مطالعه دیگری كه توسط آلن براون انجام شده تئوری «تلفن همراه» را برای این پدیده در نظر گرفته است. به این معنا كه وقتی توسط چیزی ذهنتان منحرف می‌شود ممكن است توجه چندانی به اطراف‌تان نداشته باشد اما واقعا این چیزها به صورت آگاهانه در حال ثبت شدن هستند.در سال ۲۰۰۱ یک بیمار مبتلا به آنفلوآنزا گزارش شد که برای تخفیف علائمش به او آمانتادین و phenylpropanolamine تجویز شده بود. بعد از آن، حالتی شبیه دژاوو در شخص ایجاد شده بود به طوری که در وسط دوره درمان فکر می‌کرد، قبلا یک دوره درمان را به اتمام رسانده است. عده‌ای هم دژاوو را با رؤیاها مرتبط می‌دانند، آنها معتقدند از آنجا که بیشتر خواب‌ها صبح روز بعد به یاد آورده نمی‌شوند، بعضی از آن‌ها به حافظه بلندمدت منتقل می‌شوند و بعدها در شرایط واقعی مشابه، شخص سایه‌ای از رؤیاها را به یاد می‌آورد و تصور می‌کند آن وقایع را قبلا تجربه کرده است.

 

اولین توضیح زیستی آشناپنداری بر این پایه است که دو پیام حسی در مغز ــ احتمالا یکی از هریک از چشم‌ها یا یکی از هریک از نیمکره‌های مغز ــ به علتی از هماهنگی خارج می‌شود و موجب می‌شود فرد، واقعه مشابهی را تجربه کند. دوبینی مغزی نامی بود که در ابتدا برای فرآیند مسوول این عارضه انتخاب شد؛ اما شواهد امر با آن متناقض بود.

اطلاعات دو چشم در تجزیه و تحلیل بینایی خیلی زود و قبل از آن که حسی را درک کنیم، باهم می‌آمیزند. علاوه بر آن آشناپنداری در افراد نابینا نیز رخ می‌دهد (توجه داشته باشید که آشناپنداری فقط به دیدن مربوط نمی‌شود و فعالیت‌ها را نیز دربر مـی‌گـیـرد)‌. ایـن مـطـلـب تـوسـط کـریـس مـولین، روان‌شناس دانشگاه لیدز انگلستان تایید شده است.

افرادی وجود دارند که برای رهایی از صرع غیرقابل درمان، ارتباط بین دو نیمکره مغزی آنها توسط جراحی قطع شده است. در صورتی که فرضیه دوبینی مغزی درست می‌بود، باید انتظار می‌داشتید که این افراد دچار آشناپنداری پایدار شوند؛ در حالی که تاکنون گزارشی مبنی بر وقوع این حالت منتشر نشده است.

دومین توضیح شهودی وجود نوعی از انحراف در درک زمان است. پیام‌های ورودی به گونه‌ای اشتباه تفسیر می‌شوند و با برچسب زمانی نامناسبی مشخص می‌شوند و باعث می‌شود که تجربیات به اشتباه قدیمی یا جدید طبقه‌بندی شوند. اگر سیستم حافظه مانند یک نوار ضبط باشد، گویی سوزن ضبط با سوزن بازپخش تداخل کرده است. این یک مقایسه جالب است اما به نظر می‌رسد که فاقد اساس آناتومیک مغزی باشد.

هم‌اکنون تئوری دیگری پدیدار شده است. به نظر می‌رسد آشناپنداری به این علت مانند تکرار یک تجربه قبلی به نظر می‌رسد که در حقیقت تا اندازه‌ای این احساس را در ما ایجاد می‌کند. ‌آنی کلیرلی، روانشناس دانشگاه کلرادو در فورت کولینز به خاطر علاقه‌اش به اختلالات حافظه این نظریه را مطرح کرد. او با در نظر گرفتن مواردی چون هنگامی که احساس می‌کنیم مطلب درست سر زبـانـمان است یا وقتی چهره یک فرد برای ما آشناست اما او را به خاطر نمی‌آوریم، سعی کرد همتاهایی برای آشناپنداری پیدا کند. او می‌گوید یـکـی از تـئـوری‌هـای آشناپنداری این است که مـی‌تـوانـد یـک فـرآیـنـد مـربوط به حافظه باشد؛ خصوصیات یک وضعیت جدید ممکن است از تجربه‌های قبلی آشنا به نظر برسد.

یک امکان این است که آشناپنداری بر پایه قسمت‌های مختلف حافظه که منشاء دقیقی دارند استوار است، مانند تشابه بین دو محیط یا چشم‌انداز دو منظر، تصور کنید در سالن خانه جدید دوست خود نشسته‌‌اند و به اطراف نگاه می‌کنید. ناگهان با این احساس ترس‌آور روبه‌رو می‌شوید که گویا قبلا اینجا بوده‌اید، در عین حال می‌دانید که این امکان‌‌پذیر نیست. کلیرلی این مطلب را این طور توضیح می‌دهد که احتمالا این حساس آشناپنداری شما به این خاطر است که چیدمان مبلمان مشابه چینشی است که قبلا در جای دیگری دیده‌اید و برایتان آشناست.میگنا دات آی آر.اگرچه نظریه تشابه مورد تایید خیلی‌ها قرار گرفت اما مولین قانع نشد. شک مولین از آنجا ناشی شد که در یک مطالعه که او به همراه آکیرا اوکونور در دانشگاه واشنگتن در سنت لوئیس در میسوری انجام شد، به نکته جالبی دست یافت. این مطالعه روی یک مرد 39 ساله مبتلا به صرع انجام شد که قبل از وقوع صرع دچار آشناپنداری می‌شد. مدت زمان این آشناپنداری به اندازه کافی طولانی بود که بتوان در طول آن آزمایش‌های لازم را پیاده کرد.

این محققان بیان کردند که اگر آشنایی پایه آشناپنداری باشد، باید بتوان با پرت کردن حواس فرد از چیزی که به آن نگاه می‌کند موجب توقف آشناپنداری شد. اما در این فرد مورد آزمایش، پرت کردن حواس توسط نگاه کردن به جایی دیگر و تـمـرکـز بـر آن نـتـوانـسـت موجب توقف تجربه آشناپنداری شود که نشان می‌دهد آشنایی نمی‌‌تواند کلید آشناپنداری باشد. مولین می‌گوید این حقیقت که قبل از وقوع صرع در بعضی‌ها آشناپنداری رخ می‌دهد، نشان می‌دهد که فعالیت اشتباه بعضی از قـسـمـت‌هـای مـغز باعث جابه‌جایی احساسات مربوط به آشنایی می‌شود.

 

پژوهشها :

هنوز برای بروز این حالت را که “آشناپنداری” یا دژاوو (Deja vu) می‌گویند، توضیح قطعی علمی پیدا نشده است. گرچه نظریه های متفاوت علمی و حتی مذهبی مانند تناسخ برای توجیه آن ارائه شده است.
اما محتمل ترین توضیح برای دژاوو این است که این حس، نوعی پیش آگاهی یا غیبگویی نیست، بلکه نوعی بی ترتیبی حافظه به شمار می آید و تصور “یاد آوری” یک تجربه است.
ماهیت گذرای دژاوو بررسی آن را مشکل می‌کند.البته برخی افراد دچار شکل مزمن دژاوو هستند، و یک بررسی در کلینیک حافظه در دانشگاه لیدز در انگلیس بر روی این افراد در حال انجام است.

پژوهش‌های علمی پژوهش‌های نوروفیزیولوژی و رونشناسی ، دژاوو را یک حالت «پیش‌آگهی» و یا «غیب‌گویی» نمی‌دانند ، بلکه آن را یک اختلال حافظه و ناشی از تداخل حافظه کوتاه‌مدت و بلندمدت ارزیابی می‌کنند.


رویاها:

عده ای اعتقاد دارند که دژاوو خاطره رویاهایی است که میبینیم. هرچند بخش بزرگی از رویاها معمولا به یاد نمی ماند، مغز شخص در حالت خواب دیدن در بخشهایی فعالیت نشان میدهد که کار پردازش حافظه دراز مدت در آن انجام میگیرد.
چنین تصور میشود که رویاها با نادیده گرفتن بخش حافظه کوتاه مدت، مستقیما وارد حافظه دراز مدت میشوند. در این مورد ۵۴۸; دژاوو میتواند خاطره رویایی فراموش شده باشد که با واقعه در حال وقوع، عناصری مشترک داشته باشد.

 

آن سوي علم

تا اينجا، به برخي از ديدگاه هاي علمي رايج و پذيرفته شده در ارتباط با دژاوو و علل به وجود آمدن آن اشاره کرديم، و کوشيديم تا براي اين پديده شگفت انگيز، توجيه علمي پيدا کنيم.در اين قسمت قصد داريم تا با ديدي فراعلمي و فراطبيعي (و البته مبتني بر يافته ها و کشف هاي جديد علمي در ارتباط با توانايي هاي فوق العاده ذهن و مغز انسان) به دژاوو و پديده هاي مشابه بنگريم.


هنگامي که صفحه هاي کتاب ارزشمند و وزين "جهان هولوگرافيک" با ترجمه استادانه "داريوش مهرجويي" را ورق مي زنيم. به توانايي ها و قابليت هاي فوق العاده و نامحدود ذهن انسان در تعامل با دنياي بيرون و سفر در بعد زمان و مکان پي مي بريم ذهن انسان قادر است با دستيابي به توانايي هاي خاص، به مجموعه اي از هزارتوي تونل هاي و راه هاي فرعي که در لايه هاي زيرين ضمير ناخودآگاه ما قرار گرفته و هر چيز موجود در جهان را به هر چيز ديگر متصل مي کند، در بعد زمان و مکان به جلو يا عقب رفته و چيزهايي را از قبل ببيند و تجربه کند. يکي از واقعيت هاي پذيرفته شده در مورد ذهن، عدم وجود زمان خطي در ذهن ماست که موجب مي شود تا ما در روياها و خواب هايمان طي زماني بسيار کوتاه (شايد در حد چند ثانيه) به اندازه چند ساعت، تصاوير متحرکي را به همراه کوچک ترين جزئيات آن مشاهده کنيم و حتي برخي از چيزها و رويدادهايي را که قرار است در آينده اتفاق بيفتد يا در گذشته هاي دور اتفاق افتاده اند، ببينيم و درک کنيم. يکي از افرادي که توانايي ذهني عجيبي در سفرهاي زماني داشت، "استفان اوسوويکي" بود که در يک آزمايش علمي در سال 1935 شرکت کرد. در اين آزمايش، يک قطعه از بدن زني موميايي شده به اوسوويکي داده شد تا او با استفاده از توانايي خاص خود بتواند در مورد گذشته صاحب موميايي اطلاعاتي را به ترتيب دهندگان اين آزمايش ارائه مي دهد. اين قطعه از بدن موميايي شده به زني مصري تعلق داشت که قدمت تاريخي و علت مرگ او با کمک آزمايش هاي علمي مشخص شده، اما هيچ گونه اطلاع رساني در اين زمينه به اوسوويکي صورت نگرفته بود.
در حين انجام اين آزمايش، اوسوويکي پس از در دست گرفتن قطعه موميايي شده به حاضران گفت که صاحب موميايي، زني جوان بوده است که در دربار فراعنه زندگي مي کرده و شوهرش از بزرگان مصر بوده است. اوسوويکي قادر بود صحنه هايي را که مي ديد، با سرعت بيشتري به جلو ببرد (به مانند نوار ويديويي)؛ و از ميان حوادث زندگي زن به سرعت بگذرد و به صحنه مرگ زن در هنگام زايمان و پس از آن، موميايي شدن زن اشاره کند. نتايج اين آزمايش، تمام حاضران را تکان داد.
برخورد با چنين توانايي ها، دانشمندان را بر آن داشته تا در زمينه توانمندي هاي نامحدود ذهني به نحو جدي تري تحقيق کنند. يکي از فرضيه هاي پر طرفدار در اين زمينه، "گذشته همچون هولوگرام" نام دارد که به وسيله دکتر "بوهم" و همکارانش در دهه 1940 ارائه شده است. براساس اين فرضيه، گذشته کاملاً از دست نرفته و هنوز در قالب هايي که در دسترس ادراک بشري است، وجود دارد؛ و ذهن هاي قدرتمند و با استعداد مي توانند به اتفاق هاي گذشته دست يابند. دژاوو را نيز مي توان با کمک همين فرضيه توجيه کرد و ادعا نمود که به وجود آمدن حس آشناپنداري با يک مکان يا چهره خاص، به دليل وجود خاطره اي مشترک بين ذهن فرد و آن مکان يا چهره خاص در گذشته بوده است که هم اکنون در زمان حال، تداعي شده است. با اين فرضيه مي توان نوعي از دژاوو را که با رويدادهاي صورت گرفته در گذشته در ارتباط هستند، توجيه کرد. در اين الگو، رويدادهايي که در گذشته به وقوع پيوسته اند، در زمان حال تکرار مي شوند و همين تکرار شدن موجب ايجاد حس آشناپنداري در افراد مي شود.
فرضيه ديگري نيز در زمينه توانايي سفر ذهن در زمان وجود دارد که "آينده هولوگرافيک" نام دارد و با استفاده از شواهد بي شمار علمي ثابت مي کند که دست کم برخي از رويدادهاي آينده را نيز مي توان ديد، دکتر بوهم و دکتر "پريبرام" فرضيه آينده هولوگرافيک را در دهه 1950 گسترش دادند و آن را "اميدوار کننده ترين راه حل ممکن براي کساني که درگير معماي پيش آگاهي و آشناپنداري نسبت به آينده هستند،" دانسته اند.
بر اساس اين فرضيه، همه ما انسان ها داراي توانايي پيش آگاهي هستيم اما بايد بتوانيم بااستفاده از تمرين هاي ذهني خاص، اين توانايي بالقوه را شکوفا سازيم و قادر شويم تا به مسيرهاي متعدد آينده سري بزنيم. به طور کلي، بررسي هاي دانشمندان نشان داده که 60 تا 70 درصد موارد سفر به آينده و پيش آگاهي ذهني، در خواب و در هنگام خواب ديدن روي مي دهد که اين مسئله حکايت از وجود اين توانمندي در عميق ترين بخش هاي ذهن و روان ما دارد.
پرسش کليدي و مهمي که در اين ميان مطرح مي شود، عبارت است از اين که اگر فرضيه آينده هولوگرافيک و پيش آگاهي درست باشد و ذهن ما بتواند به آينده سفر کرده و آنچه که در آينده رخ خواهد داد، مشاهده کند، پس آيا نمي توان به اين نتيجه آزاردهنده و کابوس وار رسيده که آينده ما با تمام جزئيات از پيش مشخص و تثبيت شده است و ما را از اين آينده نوشته شده گريزي نيست؟ و آيا ما به مانند عروسک هاي دست و پا بسته اي نيستيم که دست سرنوشت بر اساس فيلم نامه اي از پيش نوشته شده، ما را به بازي گرفته است؟ در پاسخ به اين پرسش ها که جزو سوالات هميشگي و بنيادين بشر بوده و هست، بايد گفت که خوشبختانه موارد بسياري وجود دارند که در آنها از پيش آگاه شدن افراد از حوادث ناگواري که قرار بود در آينده براي آنها اتفاق بيفتد، در نهايت به نجات يافتن آن افراد منتهي شده و آنها را از آينده که قرار بود برايشان روي دهد، رهانيده است.
در توجيه اين موارد بايد گفت که به دليل وجود جهان هاي موازي و مسيرهاي متعدد آينده، هر کدام از ما قادريم با افزون بر توانايي هاي ذهني خود و درايت و روشن بيني بصري، از فرو افتادن در "آينده اي نامطلوب" اجتناب کرده و به سمت آينده هايي بهتر و زيباتر گام برداريم. در اين ميان، بروز تجربياتي چون دژاوو (آشناپنداري) و پيش آگاهي را مي توان به عنوان سيگنال هايي از گذشته و آينده براي هدايت ما به سمت مسير درست زندگي مان در نظر گرفت. شايد شما هم اين شعار تبليغاتي مشهور مربوط به دوربين هاي "هندي کم سوني" را شنيده باشيد که مي گويند: "دوربين زندگي، دگمه بازگشت به عقب ندارد"؛ اما مي دانيم که دوربين زندگي ما، دگمه رفتن به جلو دارد.

 

ماوراء الطبیعه:

نظر کسانی که به تناسخ –تجدید تجسم- اعتقاد دارند، درباره دژاوو این است که این خاطرات، بخشهایی از خاطرات زندگی گذشته فرد هستند که هنگام قرار گرفتن در محیطی آشنا، به سطح ذهن فراخوانده میشوند.
بد نیست بدانید حتی در بین مسلمانان هم بعضی از عوام از آیه ۱۷۳ سوره مبارکه اعراف و تعریف عالم “ذر” چنین نتیجه گرفته اند که ما پیش از این یک بار در این جهان زیسته ایم و این همان خاطرات است! که چنین تفسیر و نتیجه ای باطل است , گرچه مفسرین چنین تفسیری هم درباره آیه نکرده اند چراکه نتیجه آن چیزی شبیه همان تناسخ بودیسم است که در اسلام جایگاهی ندارد .
عده دیگری میگویند که این پدیده به خاطر تجربیات خروج روح از بدن ایجاد میشود، به این ترتیب بدن شخص میتواند هنگام خواب، از مکانها و موقعیتهایی دیدن کند که بدن خاکی او هرگز آنجا نبوده است.

عصب شناسی:

برخی از دانشمندان می‌گویند که دژاوو ناشی از واکنش‌های عاطفی به وقایع مشابه است؛ برخی دیگر خاطر نشان می‌کنند که مدارهای کوتاهی در مغز ایجاد می‌شود که رویدادی را کسری از ثانیه زودتر از واردشدن آن به خودآگاهی فرد به حافظه او می‌فرستند .


بدین ترتیب که پیام های الکتریکی در مسیر اعصاب بواسطه محرکهایی آنی و بر اثر برانگیختگی لحظه ای دچار کم و زیاد شدن سرعت شده و در نتیجه دو نسخه مشابه از پیام در زمانهای متفاوت به مغز رسیده و و در نتیجه فرد احساس می‌کند که این واقعه قبلا برای او رخ داده است!


نظریه هایی نیز وجود دارند که عدم ارتباط صحیح دو نیمکره مغز و همچنین تحریکات بیش از حد سریع نورونی را عامل این پدیده می داند. شاید یکی از تصدیق شده ترین تئوریها مربوط به تاخیر در رسیدن نور به یکی از چشمها باشد. درواقع یک چشم به جای هماهنگی کامل با چشم دیگر، با تاخیری اندک پیام آنچه دیده را به مغز میرساند این حالت به ایجاد حسی از آشنایی در برابر منظره ای منجر میشود که تنها یک بار دیده شده، اما پیام دیدن آن دوبار به مغز مخابره شده است.


این تئوری با وجود پذیرفتنی بودن، به خاطر سر و کار داشتن با لحظه بسیار کوتاهی از زمان، قابل آزمودن نبود و از طرفی گزارشات متعدد از بروز حس دژاوو در افراد نابینا، تناقضی پر اهمیت در این ایده ایجاد نمود. فراروانشناسی دژاوو با پیش آگاهی، غیب گویی یا قوه درک فوق حساس، رابطه نزدیکی دارد و نزد عامه مردم معمولا به عنوان شاهدی بر تواناییهای ذهنی ذکر میشود. توضیحات غیر علمی این حالت را به پیش گویی، شهود و خاطرات زندگی گذشته مرتبط میداند.

مصرف بعضی از داروها می‌تواند ، باعث شود احتمال دژاوو بالا برود. در سال ۲۰۰۱ مورد یک بیمار مبتلا به آنفلوآنزا گزارش شد که برای تخفیف علایمش به وی آمانتادین و phenylpropanolamine تجویز شده بود و متعلقب آن ، حالتی شبیه دژاوو در شخص ایجاد شده بود به طوری که در وسط دوره درمان فکر می‌کرد ، قبلا یک دوره درمان را به اتمام رسانده است.
داروهایی که باعث افزایش دوپامین در مغز بشوند می‌تواند احتمال دژاوو را افزایشدهند.


مواد مخدر


بنا به گزارشهای موجود، بعضی مواد مخدر یا محرک احتمال بروز دژاوو را در مصرف کننده افزایش میدهند. بعضی داروهای مخدر نیز با استفاده همزمان میتوانند حس دژاوو را ایجاد نمایند. بنا بر یک گزارش، مرد سالمی که به آنفلوانزا مبتلا شده بود با مصرف همزمان یک داروی ویروس کش و ضد حساسیت، دچار حالت توهم و آشناپنداری شده بود. این تجربه برای او چنان جذاب بود که تمام داروهای تجویز شده خود را به همان ترتیب مصرف کرد و ماجرا را به عنوان یک مورد مطالعاتی برای روانشناسان حکایت کرد.


تناسخ
نظر کسانی که به تناسخ –تجدید تجسم- اعتقاد دارند، درباره دژاوو این است که این خاطرات، بخشهایی از خاطرات زندگی گذشته فرد هستند که هنگام قرار گرفتن در محیطی آشنا، به سطح ذهن فراخوانده میشوند. عده دیگری میگویند که این پدیده به خاطر تجربیات خروج روح از بدن ایجاد میشود، به این ترتیب بدن اثیری شخص میتواند هنگام خواب، از مکانها و موقعیتهایی دیدن کند که بدن خاکی او هرگز آنجا نبوده است.

 

 

دژاوو و ارتباط با بیماری‌های روانپزشکی


بسیاری از روانشناسان به این نتیجه رسیده‌اند كه بین احساس دژاوو و بیماری‌هایی روانپزشکی مانند روان‌گسیختگی (شیزوفرنی) و اضطراب ارتباطی وجود دارد. احتمال رخ دادن دژاوو در افرادی که این اختلالات را دارند، بیشتر است همچنین در افرادی که صرع قسمت گیجگاهی مغز دارند، دژاوو بیشتر از همه دیده می‌شود. مصرف برخی از داروها هم می‌تواند، باعث شود احتمال دژاوو بالا برود. داروهایی که باعث افزایش «دوپامین» در مغز شوند، می‌توانند احتمال دژاوو را افزایش دهند.

البته قویترین رابطه پاتولوژیک دژاوو با صرع توام با اختلال حافظه است و این ارتباط، محققان را به این نظریه سوق داده است که شاید دژاوو نوعی ناهنجاری عصب شناختی است که با ترشحات الکتریکی نابجا در مغز رخ میدهد.
که البته ین فرضیه , چنین نتیجه می دهد که عده کثیری از مردم دچار ناهنجاری هستند!! چراکه بر اساس تحقیقات رسمی حدود ۷۰% افراد حداقل یک مورد تجربه دژا وو را داشته‌اند, پس چندان نگران نباشید و بهتر است همان فرضیه غیب گو بودن یا قوه درک فوق حساس داشتن را برای خود قائل باشید !


دژاوو، سینماو ادبیات


در سریال‌ها و فیلم‌های گوناگونی به پدیده دژاوو اشاره شده است. از جمله مشهورترین فیلم‌ها می‌توان به فیلم درخشش (The Shining) اشاره كرد كه در آن متصدی هتل یك صحنه دژاوو دارد. در فیلم ماتریكس هم وقتی «نئو» گربه‌ای را دوبار می‌بیند، «ترینیتی» به او توضیح می‌دهد كه او یك دژاوو داشته و این پدیده ناشی از یك اشتباه در ماتریكس است و وقتی اتفاق می‌افتد كه ماشین‌ها چیزی را تغییر می‌دهند. دژاوو همچنین عنوان فیلمی از تونی اسکات در سال ۲۰۰۶ با بازی «دنزل واشنگتن» است که در مورد مسافرت زمانی است.

 

وقتی دژاوو چند دسته می‌شود

 

تعریف انواع دژاوو سخت است. آنهایی كه در این زمینه مطالعه كرده‌اند معمولا طبقه‌بندی‌های خاص خودشان را دارند كه هر كدام به تئوری مربوط به آن وابسته است. «آلن بروان»، استاد روانشناسی دانشگاه متودیست جنوبی، 3 طبقه‌بندی برای دژاوو در نظر گرفته است. او اعتقاد دارد این پدیده در اثر اختلال عملكرد بیولوژیك مثل صرع، آگاهی ضمنی و ادراك مستقیم به وجود می‌آید. در سال 1983 نیز دكتر ورنون نپ،‌ مدیر موسسه اعصاب سیاتل، 4 دسته‌بندی برای دژاوو از جمله صرع، ذهن متافیزیكی،‌ اسكیزوفرنی و تداعی‌كنندگی در نظر گرفت. اما انواع شایع دژاوو شامل 3 مورد زیر است:

 

انواع مختلف دژاوو


دژاووکو deja vecu : این نوع آشناپنداری معمولا <قبلا زندگی شده> ترجمه می‌شود و در جمله‌ای به نقل از چارلز دیکنز (نویسنده مشهور انگلیسی) توضیح داده می‌شود. به گفته این نویسنده بزرگ همه ما احساسی را تجربه کرده‌ایم که گاهی بر ما چیره می‌شود، چنان که تصور می‌کنیم آنچه را که می‌گوییم و انجام می‌دهیم، قبلا گفته و انجام داده‌ایم، در زمانی دور، آنگاه که در میان همین چهره‌ها، اشیاء و موقعیت‌ها بوده‌ایم، کاملا می‌دانیم چه خواهیم گفت مانند این‌که ناگهان چیزی را به خاطر آورده باشیم.

اغلب افراد هنگامی که از دژاوو صحبت می‌کنند در حقیقت دژاووکو را تجربه کرده‌اند. اگرچه این حالت معمولا درباره اتفاقات بسیار پیش‌پا افتاده رخ می‌دهد، اما احساس آن به قدری تکان‌دهنده است که حتی تا سالها بعد در ذهن شخص باقی خواهد ماند. دژاووکو به تجربه‌ای دلالت می‌کند که حواسی بیش از حس بینایی را درگیر می‌کند و به همین دلیل عبارت دژاوو به معنی از پیش دیده شـده نـمـی‌تواند در توضیح این پدیده صحیح باشد. در چـنین وضعیتی حواس انسان تا حد زیادی به جزییات توجه کرده و شخص تصور می‌کند همه‌چـیـز هـمـان‌طـور کـه قبلا اتفاق افتاده به وقوع مـی‌پـیـونـدد. اخـیـرا دانـشـمـنـدان و مـحققان علم روان‌شناسی این اصطلاح را برای توصیف احساس بسیار قوی و ماندگار پدیده آشناپنداری به کار می‌برند که در اثر نوعی ناهنجاری حافظه رخ می‌دهد.

دژاسنتی deja senti‌‌: این پدیده حالتی است که شخص حس می‌کند چیزی را قبلا احساس کرده است. این تجربه به‌رغم دژاووکو منحصرا یک واقعه ذهنی است و هیچ جنبه الهامی در آن وجود ندارد و خاطره آن به ندرت پس از وقوع در ذهن شخص باقی می‌ماند.

این یادآوری معمولا با شنیدن صدای کسی یا افکار شفاهی خود فرد آغاز می‌شود و فرد تصور می‌کند عباراتی که نشان از یادآوری گذشته است در ذهنش شکل گرفته است، اما یکی دو دقیقه بعد هیچ‌یک از کلماتی که موجب این یادآوری شده است را به خاطر نمی‌آورد و تنها احساس می‌کند که این احساس مشابه دفعات دیگری است که آن را تجربه کرده است.

دژاویزیته deja visite‌‌‌: این نوع آشناپنداری کمتر شایع است و عبارت است از احساس آشنایی غیرواقعی نسبت به یک مکان جدید. این عبارت از پیش دیده شده معنی می‌شود. در این حالت شـخـص در مکانی جدید احساس می‌کند این مکان را می‌شناسد و حتی قبل از این مسیرهای مختلف را در شهر یا عمارت طی کــرده اســت. عــده‌ای از پـــژوهــشــگـــران ایـــن نـــوع آشناپنداری را به رویا، تناسخ و همچنین تجربیات خروج روح از بـدن مـرتـبط ساخته‌اند. همچنین عده‌ای بر این باورند که مطالعه فراوان درباره جزییات یک مکان خاص می‌تواند موجب بروز چنین حسی شود.

برای تشخیص دژاویزیته از دژاووکو مهمترین نکته این است که منبع احساس را بیابیم. منبع بروز دژاووکو، رخدادی زمانی است و این در حالی است که در حالت دژاویزیته، ذهن ما با یک مکان احساس آشنایی می‌کند.

 

هیپتونیزم همه چیز را افشا می‌کند

مولین و اوکونور تصور می‌کنند که آشناپنداری نتیجه جدایی بین آشنایی و یادآوری است. حتما می‌دانید که ما می‌توانیم نسبت به چهره یا نام افراد احساس آشنایی داشته باشیم بدون این که حتی به یاد بیاوریم کجا با آن برخورد کرده‌‌ایم.

اوکونور و مولین با استفاده از هیپتونیزم توانستند حس عجیب‌تری از آشنایی در افراد ایجاد کنند و آنها را در وضعیتی مشابه آشناپنداری قرار دهند. به یک گروه از افراد پازلی برای چیدن داده شد. سپس، در حالت هیپنوتیزم از آنها خواسته شد که همان پازل را مجددا حل کنند اما نباید آن را به یاد بیاورند. از گروه دیگری بدون آن که پازل را قبلا دیده باشند زیر هیپنوتیزم به آنها گفته شد که پازلی به آنها داده خواهد شد و به آنها احساس آشنایی دست خواهد داد که علت آن را نمی‌دانند. هر دو حالت موجب ایجاد آشنایی عجیبی شد که بعضی از افراد آن را مشابه آشناپنداری عنوان کردند. مولین و اوکونور امیدوارند که توانایی آنها در ایجاد حالتی مشابه آشناپنداری در آزمایشگاه به آنها برای بررسی بیشتر این پدیده کمک کند. آنها بر این باورند این آزمایش نشان می‌دهد که آشنایی و یادآوری تفکیک‌پذیرند، و این که شما می‌توانید احساس آشنایی داشته باشید بدون آن که قبلا آن موضوع را تجربه کرده باشید.

مطـالـعات انجام شده روی مغز توسط جان آلـگـتـون و مـالـکـوم بـراون از دانـشگاه کاردیف انگلستان که اخیرا بررسی تصاویر مغزی و مطالعه روی حیوانات آزمایشگاهی را به پایان رسانده‌اند از این نظریه حمایت می‌کند که مدارهای مختلفی در مغز یادآوری و آشنایی را تنظیم می‌کنند. آنها می‌گویند که قسمت‌های مختلف بخش داخلی گیجگاهی مغز که در دوطرف مغز قرار دارند، مسوول جنبه‌های مختلف به یادآوری حافظه هستند. ناحیه خمیده‌ای که از مرکز این بخش عبور می‌کند و هیپوکامپ نام دارد به خاطر آوردن را از طریق حافظه شخصی تنظیم مـی‌کـنـد. ضمنا مطالعات نشان می‌دهند که نواحی اطــراف هـیـپـوکـامـپ کـه پــاراهـیـپــوکــامــپ نـامـیـده می‌شود در احساس آشنایی نقش دارد.

این نتایج با شواهد اسکن مغزی مرد لهستانی که در ابتدا معرفی شد و افراد مشابه وی جور درمی‌آید. در اسکن مغزی این افراد تخریب عظیم سلول‌های عصبی در بخش گیجگاهی داخلی دیده می‌شود. هـمچنین صرعی که منشاء آن بخش گیجگاهی داخلی باشد پیش‌درآمدهای آشناپنداری می‌شود که این نیز تایید دیگری بر یافته‌های فوق می‌باشد.

این احتمال وجود دارد که مولین و کلیرلی هر دو درست گفته باشند. قسمتی از قشر مغز به نام قشر پری رینال اطلاعات مربوط به ارتباط‌های فضایی، زمانی، مکانی و ترتیب وقایع را ثبت می‌کند. بنابراین احساسات طبیعی آشنایی می‌توانند از مناظر و موقعیت‌های مختلف ناشی شوند. درواقع به نظر آلن بروان، روان‌شناس دانشگاه ساترن‌متودیست در دالاس تگزاس راه‌های زیادی برای ایجاد آشنایی کاذب وجود دارد. آزمایش‌های او امکان وقوع حالات دیگری را بیان می‌کند. به عنوان مثال، او از گروهی از افراد خواست که برای یک لحظه به منظره‌ای نگاه کنند و مدتی بعد به آنها اجازه داد که منظره را با دقت بیشتر تماشا کنند. او می‌گوید اگر به منظره‌ای برای یک لحظه نگاه کرده باشید و مدتی بعد همان منظره را دوباره ببینید به نظر می‌رسد که قبلا آن منظره را دیده‌اید ولی فاصله زمانی آن بسیار کوتاه‌تر از فاصله زمانی واقعی به نظر می‌آید.

مـشـکل اصلی برای توضیح آشناپنداری این نیست که چگونه می‌توانید بدون آن که چیزی را بشناسید برایتان آشنا باشد، بلکه مشکل واقعی این اسـت کـه چـرا ایـن احساس باعث آشفتگی ما می‌شود. اد وایلد از انستیتو اعصاب در لندن بیان مــی‌کـنـد کـه خـلـق و هـیـجـان نـیـز در احـسـاس آشناپنداری سهیم‌اند.

عجایبی از یک بیماری


آشناپنداری به خودی خود مقوله عجیبی است و هنوز جنبه‌های مختلف آن به درستی شناخته نشده است. اما نکات جالب توجهی درباره آشناپنداری وجود دارد. مثلا این که حدودا 10 درصد مردم اظهار می‌کنند که هیچ وقت آشناپنداری را تجربه نکرده‌اند در حالی که برخی از افراد به طور مکرر دچار این حالت می‌شوند. کودکان برای اولین‌بار در حدود 8 یا 9 سالگی دچار این حالت می‌شوند که نشان می‌دهد درجه‌ای از بلوغ‌شناختی برای تجربه این حالت لازم است.

جالب است بدانید که آشناپنداری با افزایش سن کمتر و در مواقع خستگی، اضطراب یا عصبانیت بـیـشـتـر مـی‌شـود. هـمـچـنین این حالت همراه با وضعیت‌هایی که باعث اختلال درک زمان می‌شوند (مانند صرع و اسکیزوفرنی) تشدید می‌شود. هرچند که ژنی برای آشناپنداری وجود ندارد، ممکن است که بعضی از ژن‌هایی که با صرع همراه هستند بعضی از ما را بیشتر در معرض آشناپنداری قرار دهند.

وقتی که مشکلات شدت می‌گیرند

قسمت‌هایی از مغز که به خاطر آوردن آشنایی و هیجان را تنظیم می‌کنند، به طور گسترده‌ای باهم ارتباط دارند. یک تحریک کوچک می‌تواند باعث احساس آشنایی خفیفی شود، در حالی که یک تحریک قوی می‌تواند به نواحی مجاور هیجانی سرایت کند و موجب احساس آشفتگی، سرنوشت شوم یا اخطار قبلی شود.

در سال 1955، ویلور پینفیلد آزمایشی را انجام داد که در آن شـوکـهای الکتریکی ضعیفی را به قسمتهای مربوط به حافظه بلندمدت مغز وارد کرد و به این ترتیب نشان داد که دژاوو ضعیفی را حتی به طور مصنوعی نیز می‌توان ایجاد کرد. بررسی‌ها نشان می‌دهد 8 درصد از کسانی که در آزمایش شرکت کرده بودند تصور می‌کردند در گذشته زندگی می‌کنند.

برخی از دانشمندان بر این باورند که نقش هـیـجـان در ایـجـاد حـس عـجـیـب‌پـنـداری کـه با آشناپنداری همراه است یک نقش محوری است. آنها بر این باورند که قسمت دیگری از مغز که آمیگدال نام دارد و با هیجان مرتبط است نیز در آشناپنداری نقش دارد.

آنها می‌گویند احتمالا بدون برانگیخته شدن هیجان، مغز نمی‌تواند شخص یا مکانی که قبلا دیده‌اید را شناسایی کند. از سوی دیگر انگیزش نامتناسب هیجانات باعث می‌شود که احساس کنید موضوع برایتان آشناست در حالی که واقعا این‌طور نیست.

آخــریــن جـزء آشـنـاپـنـداری، یـعـنـی احـسـاس غیرممکن بودن، احتمالا از بخش علت‌یابی مغز نـشـات مـی‌گـیرد. وقتی دانش عقلانی و غریزه هیجانی دو چیز مختلف را بیان می‌کنند، احساس می‌کنید که در این میان چیزی اشتباه است. این جزء‌نهایی در افراد مبتلا به دمانس وجود ندارد، بنابراین آنها این تجربیات خود را کاملا طبیعی می‌پندارند. در حالی که آشناپنداری در حال فاش‌‌کردن رازهای خود می‌باشد، هنوز راه طولانی وجود دارد تا متوجه شویم چگونه در برابر واقعیت، خیال‌پردازی، رویا یا تجربه تصمیم‌گیری می‌کنیم. در نـهـایـت بـه گـفته وایلد، آشناپنداری یکی از عـجیب‌ترین تجربه‌های مغزی در افراد طبیعی است.

 



:: بازدید از این مطلب : 8532
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

مادركودك با سبك دلبستگي ايمن خواهان تعامل و همكاري و رفتار چسبندگي يا مادرش است...

 

 

مقدمه
از جمله مهم‌ترين عواملي كه تعيين كننده شخصيت فرد در بزرگسالي است رابطه او با مراقب يا مادرش است وجود يا عدم وجود اين رابطه و همچنين چگونگي و كيفيت اين رابطه بين نوزاد و مراقب او مورد توجه بسياري از روانكاران و روانشناساني نظير فرويد، ملاني كلاين، ساليوان، اريكسون و بولبي قرار گرفته است؛ كه در اين بين بولبي به طور منظم و منسجم به مطالعه و بررسي اين رابطه تحت عنوان دلبستگي پرداخته است. دلبستگي مفهومي است كه ريشه در كارهاي كردار شناسان دارد و داراي بار مفهومي روان تحليل گرايانه نيز است.
بولبي تاكيد مي‌كند كه هيجان‌ها جزء اساسي دلبستگي هستند و نيز كودكان با سبك دلبستگي ايمني داراي تجارب سرشار از ايمني و به دور از اضطراب مختل كننده هستند و در مقابل، كودكان با سبك دلبستگي ناايمن (اجتنابي و دو سوگرا) دنيا را محيطي ناامن واسترس‌زا تصور كرده و توانايي موثر و سازنده‌ با مشكلات و موقعيت‌هاي تنش‌زا را ندارند.
به طور كلي كودكان با سبك دلبستگي ايمن خواهان تعامل و همكاري و رفتار چسبندگي به مراقب خود بوده و در حضور او احساس راحتي مي‌كنند. كودكان با سبك دلبستگي اجتنابي از اين كه به رابطه دوسويه با مراقب خويش بپردازند اجتناب كرده و رفتاري حاكي از عدم راحتي نشان مي‌دهند. در نهايت كودكان با سبك دلبستگي ناايمن دو سو گرا رفتار متعارض با مراقب خويش نشان مي‌دهند، كه از يك طرف خواهان گرايش به مراقب و تعامل با او بوده و از سوي ديگر خواستار گريز يا اجتناب از او هستند.
به طور كلي مي‌توان گفت يكي از عوامل شكل‌گيري شخصيت در بزرگسالي كيفيت دلبستگي در زمان كودكي فرد مي‌باشد؛ از اين رو پرداختن به نظريه دلبستگي مي‌تواند راهي براي مطالعات موردنظر در زمينه رشد و شكل‌گيري شخصيت افراد در آينده باشد.


تئوري اِتولژيك (كردارشناسي)
• پارادايم: تئوري اِتولژيك ريشه در پارادايم كار كردگرايي دارد. كه سر سلسله اين تئوري چارلز داروین (1882- 1809) انگليسي مي باشد.
اِتولژي: بررسي رفتار جانور و انسان در يك زمينه تكاملي است.


اِتولژيست (كردار شناسان): دانشمندان زيستي- رفتاري كه به مطالعه انواع خاص رفتار ذاتي يك ارگانيسم در محيط طبيعي او مي‌پردازند و مي‌كوشند تا آن رفتارها را برحسب اصول تكاملي تبيين كنند. آنان اين نكته را مورد توجه قرار دادند كه درك كاملي از رفتار تنها در صورتي امكان‌پذير است كه هم تمايلات آموخته شده و هم تمايلات ناآموخته جاندار در نظر گرفته شوند. كردارشناسان برجسته اين نظريه لورنز، تين برگن و جان بالبي مي‌باشند.


رواشناسي تكاملي: نظامي كه پديده‌هاي روانشناختي و رفتاري (هيجان‌ها، يادگيري، شناخت و مانند اين‌ها) را به عنوان محصول انتخاب طبيعي مورد ملاحظه قرارمي‌دهد.
انتخاب طبيعي: فرايند پيشنهادي داروين كه به واسطه آن تغييرات قابل انتقال از طريق وراثت (سازگاري‌ها) دردرون يك نوع جاندار توليد مثل را براي افرادي كه آن تغييرات را دارا هستند سهولت مي‌بخشد و بنابراين در نسل‌هاي بعدي آن نوع با فراواني بيشتري يافت مي شود.


• روش شناسي:
اتولژيست‌ها اعتقاد دارند كه ما تنها در صورتي كه جانور را در جايگاه طبيعي او مطالعه كنيم مي‌توانيم رفتار وي را دريابيم. تنها به اين طريق ما مي‌توانيم ببينيم كه چگونه الگوهاي رفتاري يك جانور آشكار مي‌شوند و چگونه آن‌ها در خدمت سازگاري گونه مي‌باشند. براي نمونه ما نمي‌توانيم بفهميم چرا پرندگان در يك جاي مخصوص لانه مي سازند مگر اينكه ببينيم چگونه چنين رفتاري، گونه را در محيط طبيعي از صيادان حفظ مي‌كند. روانشناساني كه جانوران را تنها در آزمايشگاه‌هاي خود مطالعه مي‌كنند چيزهاي زيادي را از دست مي‌دهند. بسياري از گونه‌ها در هنگام اسارت حتي توليد مثل نمي‌كنند و معمولاً موقعيتي پيش نمي‌آيد كه لانه‌سازي، جفت‌يابي، رفتار محدوده‌اي يا والدي را در آنان مشاهده كرد. اتولژيست رفتار ويژه جانور را مشاهده مي‌كند و سپس اين رفتار را با رفتار گونه‌هاي ديگر مي‌سنجد. اتولژيست تنها پس از آنكه مقدار معتنابهي اطلاعات توصيفي به دست آورد مي‌كوشد كه تجربه‌هايي براي آزمودن انديشه‌هاي خود ترتيب دهد و يا قوانين عمومي را جمع‌بندي كند.

 

 مفاهيم عمده نظريه


• رفتار غريزي:
اتولژيست‌ها به غرايز توجه دارند. آن‌ها تنها دسته ويژه‌اي از رفتار غيراكتسابي را غريزه فرض مي‌كنند. نه هر رفتار غيراكتسابي را. در مرحله نخست، يك غريزه به وسيله يك محرك ويژه خارجي به كار مي‌افتد و ديگر اينكه غرايز ويژه گونه هستند بدين معني كه الگوهاي خاص رفتاري تنها در اعضاي يك گونه ويژه يافت مي‌شود. رفتارها هميشه شامل برخي «الگوهاي ثابت فعاليت» يعني برخي اجزاي حركتي كليشه‌اي است مانند ژست‌هاي جنگيدن، رفتار جفت‌يابي و روش‌هاي تعقيب هميشه شامل برخي جنبه‌هاي ثابت است. يك غريزه از يك انگيزه عمومي همچون گرسنگي متفاوت است زيرا غريزه گرسنگي در بسياري از گونه‌ها يافت مي‌شود و مختص يك گونه نيست. غرايز در ضمن از بازتاب متفاوت به نظر مي‌رسند. غرايز ممكن است شامل بازتاب‌هايي شود اما در ضمن مي‌تواند پيچيده‌تر باشد به علاوه يك بازتاب همچون پلك زدن مي‌تواند به وسيله محرك‌هاي فراوان آشكار شود و يك عامل آزاد كننده خارجي ويژه در كار نيست. اتولژيست معتقد است كه غرايز چون در محيط‌هاي معين، انطباقي بوده‌اند ظاهر شده و تكامل يافته‌اند و غرايز براي رشد كامل به محيط مساعد نياز دارند. (محيط مهم است). آنچه آن‌ها ابراز مي‌كنند اين است كه جزء ذاتي رفتارهاي غريزي مهم است و ديگر اينكه در محيطي كه غريزه از پيش براي آن انطباق يافته است، غريزه بدون كاربرد و شرطي سازي يا آموختن ظاهر خواهد شد.


• نقش پذيري:
در بسياري موارد، واكنش پذيري جانور به آزاد كننده‌هاي اختصاصي، ذاتي يا دروني است. اما در موارد بسيار ديگر، جنبه‌هاي مهم محرك‌هاي آزاد سازنده غرايز اجتماعي طي يك دوره حساسيت‌پذيري و در ابتداي زندگي كسب مي‌شود. نقش‌پذيري در حين يك «دوره حساس» روي مي‌دهد نقش‌پذيري، پيش از هر چيزي نوعي يادگيري است. اين فرايندي است كه به وسيله آن ويژگي‌هاي تحريكي آزاد كننده‌هاي اجتماعي از طريق تجربه در ذهن حك مي‌شود. اين نوع يادگيري هميشگي و ديرپا است كه تنها در حين يك دوره حساس كه به وسيله رشد و بلوغ معين مي‌شود روي مي‌دهد كه 2 نوعي يادگيري محسوب مي‌شود.


• پيوستگي به عنوان نقش‌پذيري: (در كودكان)
بولبي مي‌گويد پيوستگي (دلبستگي) سيري مشابه با نقش‌پذيري در جانوران است.
نقش‌پذيري فرايندي است كه جانوران كم سال به وسيله آن هدف‌هاي واكنش‌هاي اجتماعي خود را مي‌آموزند. آنان در ابتدا تمايلي به تعقيب اشياء فراوان دارند اما اين گستره به سرعت محدود مي‌شود. در پايان دوره نقش‌پذيري، جانوران كم سال اغلب به يك فرد واحد پيوسته شده‌اند كه عموماً همان مادر است. كودكان انسان‌ها در نخستين هفته‌هاي زندگي نمي‌توانند اشياء را به طور فعال از طريق حركت خود تعقيب كنند اما آنان نسبت به مردمان واكنش‌هاي اجتماعي مستقيم انجام مي‌دهند. آنان مي‌خندند، اصواتي از دهان خارج مي‌كنند، در بر مي‌گيرند، مي‌گريند وغيره. آنان در ابتدا واكنش هاي خود را به سوي همه كس معطوف مي‌كنند اما در شش ماهگي آنان پيوستگي خود را روي چند فرد آشناي معدود و پيش از همه روي يك فرد متمركز كرده‌اند. آنگاه ترس از بيگانگان در آنان آشكار مي‌شود. سپس همان‌گونه كه در جانوران ديده مي‌شود ترس از بيگانگان ميزان احتمالات براي تشكيل پيوستگي‌هاي نو را محدود مي‌كند. كودكان از آن پس مراقب حضور و غياب فرد عمده مورد پيوستگي خود هستند و براي تداوم نزديكي به اين فرد يك دستگاه تعقيبي تصحيح شونده به وسيله هدف را برقرار مي‌سازند.

 مبناي نظري دلبستگي
پيدايش دلبستگي و رشد آن را مي‌توان از ديدگاه‌هاي روان تحليل‌گري، كردار شناسي و رفتارگرايي بررسي نمود. همه اين نظريه‌هاي تحولي به گونه‌اي به رابطه اوليه كودك- مادر و تأثير سازنده يا مخرب آن بر هيجانات، عواطف و رفتار و در مجموع شخصيت كودكي و بزرگسالي افراد تاكيد داشته‌اند.
رابطه مادر- كودك مهم‌ترين اصلي است كه در رشد شخصيت انسان مورد تأكيد اكثر روانشناسان قرار گرفته است. در نظريات مختلف روانشناسي جهت توصيف روابط والد- فرزند اصطلاحات مختلفي به كار گرفته شده است: روابط موضوعي، وابستگي و دلبستگي. اگر چه اين واژه‌ها مترادف نيستند؛ اما در معني تا حدودي با يكديگر هم‌پوشي دارند؛ هر چند هر يك از اين كلمات در فرمول‌بندي نظري خود مفهوم ويژه‌اي دارند.

 اساس زيستي نظريه دلبستگي
موضوع اصلي نظريه دلبستگي اين است كه براي دلبستگي يك اساس زيستي در نظر گرفته شده كه به موجب آن بالبي (1973) معتقد است كه رفتار انسان‌ها با يك سري سيستم‌هاي كنترل رفتاري تنظيم مي‌شود. «سيستم‌هاي كنترل رفتاري» به عنوان سيستم‌هاي كنترلي و تنظيم كننده عمل مي‌كنند، بدين معني كه سيستم كنترل با يك سري ويژگي‌هاي محيطي، روشن يا فعال مي شود. اين فعال شدن يا روشن شدن سيستم، موجب اعمال خاصي مي‌شود كه منجر به رسيدن فرد به يك هدف مي‌شوند. هنگامي كه فرد به هدف رسيد، سيسم كنترل، غيرفعال مي‌شود (1994 Berman & Sperlling,). سيستم‌هاي كنترل رفتار، رفتارها را سازمان‌دهي مي‌كنند و به آن‌ها جهت مي‌دهند كه همين سازماندهي و جهت‌دهي براي تطابق و سازگاري بشر ارزش حياتي دارد.


بالبي (1973) معتقد است سيستم كنترل دلبستگي مانند ترموستات عمل مي‌كند كه داراي سنسورهايي است كه دماي كنوني را اندازه‌گيري و آن را با يك سطح استاندارد مقايسه مي‌كند. اگر درجه دما، پايين‌تر از سطح استاندارد بود. سيستم را روشن مي‌كند، اگر دماي كنوني بالاتر از سطح استاندارد باشد، سيستم را خاموش مي‌كند و دما را نزديك به موقعيت مورد هدف (استاندارد) نگاه مي‌دارد. بالبي (1969) در مورد «هموستازي رفتار» نيز صحبت كرد و عنوان نمود كه «هموستازي رفتار» عبارت است از تمايل كودك خردسال به ادامه مجاورت با شخص مورد علاقه، بالبي اظهار داشت كه اين درجه دما- هدف مورد نظر سيستم دلبستگي- بسته به شرايط زماني تغيير مي‌كند نوزاد انسان از ابتداي تولد رفتارهاي خاصي دارد كه بر انگيزاننده هستند زيرا موجب مجاورت بين مادر و نوزاد مي‌شود اين رفتارها «رفتارهاي دلبستگي» ناميده مي‌شود.
اينسورت (1967) شانزده نوع از اين رفتارها را نام برد (مثل گريه، لبخند زدن، لمس كردن...) كودك بعد از 6 ماهگي قادر مي‌شود تا رفتارهاي خود را براساس تعيين هدف و به سمت هدف سازماندهي كند روشي كه از طريق آن رفتارهاي دلبستگي- با ساير رفتارها- نسبت به شخص مورد علاقه سازماندهي مي‌شود «الگوهاي دلبستگي» ناميده مي‌شود. الگوي دلبستگي افراد به رفتارهاي دلبستگي نسبت به شخص مورد دلبستگي
گفته نمي‌شود.


 زندگي‌نامه و تاثيرپذيري‌هاي جان بالبي
جان بالبي در بيستم وششم فوريه (1990-1907) ميلادي در لندن متولد شد خانواده او از طبقه متوسط بالاي اجتماعي بودند پدرش آنتوني بالبي جراح بود و جان چهارمين فرزند از شش فرزند خانواده بود.
مادر بالبي زن منضبط و سخت‌گيري بود كه جان اجازه داشت فقط روزي يك ساعت هنگام صرف چاي او را ملاقات كند، زيرا معتقد بود كه ممكن است بچه‌ لوس شود و اين لوس شدن براي وي خطرناك خواهد بود. از همين رو بالبي توجه و عاطفه كمي از مادرش دريافت مي‌كرد. بالبي چهار ساله بود كه اولين پرستار او كه بسيار هم مورد علاقه وي بود، خانواده آن‌ها را ترك كرد. بعدها بالبي از اين تراژدي همانند از دست دادن مادر ياد كرد. پدرش به عنوان جراح مجبور بود در جنگ كار كند بنابراين او را در 7 سالگي به مدرسه شبانه‌روزي فرستادند پس از اتمام مدرسه در كالج سلطنتي ناوال تحصيل كرد.
بالبي، بنا به پيشنهاد و توصيه پدرش، براي تحصيل در رشته پزشكي به دانشگاه كمبريج رفت در 1929 پس از به پايان رساندن تحصيلات پزشكي به عنوان يك كار تكميلي به مدت يكسال با نوجوانان محروم از مادر كار كرد. سپس به مادسلي رفت و زير نظر ابري لويس به مطالعه روانپزشكي پرداخت.
مطالعه روانپزشكي و روانكاوي براي بالبي بستر و فضايي فراهم كرد تا بتواند ايده‌هايش را رشد دهد. او و همكارانش در كلينيك راهنمايي كودك عقيده داشتند كه تجربيات اوليه كودك در خانواده براي رشد سالم او اهميت به سزايي دارد.
بالبي و همکارش جميز روبرتسون مشاهده كردند كه كودكان هنگام جدايي از مادرشان، آشفتگي و اضطراب زيادي نشان مي‌دهند، حتي اگر توسط شخص ديگري تغذيه و مراقبت شوند.ميگنا دات آي آر.سئوال بالبي اين بود كه چرا مادر تا اين حد براي كودك مهم است؟
بالبي با الهام از ديدگاه‌هاي زيست شناختي، كردار شناختي، روان شناسي رشد، علم شناخت و سيستم‌هاي كنترلي موضوع جديدي را مطرح نمود. بالبي همه اين رشته‌ها را درهم آميخت و يك نظريه جديد ساخت. مبني بر اينكه ساز و كارهاي زيربنايي دلبستگي نوزاد به مادر، اساساً نتيجه‌اي است از فشارهاي تكاملي؛ به نظر بالبي اين چسبيدن كودك به مادر (بخصوص زماني‌كه جدايي صورت مي‌گيرد) ناشي از فرايند يادگيري و تداعي آن نيست.
از نظر بالبي اضطراب جدايي زماني تجربه مي‌شود كه رفتار دلبستگي فعال مي‌شود و نمي‌تواند خاتمه يابد مگر اينكه تجديد ديدار با شخص وابسته صورت گيرد.
برخلاف روانكاوها، بالبي معتقد بود كه اضطراب جدايي مفرط، اغلب ناشي از تجربيات خصمانه خانوادگي است. مثل تهديدهاي مكرر به ترك كردن كودك، يا طرد از جانب والدين، بيماري خواهر و برادرها يا والدين، مرگ والدين يا خواهر و برادر بخصوص اگر كودك احساس كند كه خودش مسئول اين اتفاقات بوده است. بالبي توانست نشان دهد كه دلبستگي اوليه از طريق «مرحله دهاني» فرويد به جود نمي‌آيد بلكه يك راهكار ذاتي است كه تماس و عشق مادري را ايجاد مي‌كند.
بالبي همراه با مري اينسورت توانست نظريه دلبستگي را پايه‌گذاري كند. به نظر بالبي دلبستگي تا زندگي بزرگسالي ادامه مي‌يابد او در مقاله‌اي نوشت قرائتي وجود دارد مبني بر اينكه انسان‌ها در هر سني كه باشند شادترين زمان زندگي‌شان زماني است كه مطمئن هستند كه كسي را در كنار خود دارند كه مي‌توانند به او تكيه كنند و هنگام مشكلات از او كمك بگيرند.


 تعريف دلبستگي
به طور كلي دلبستگي را مي‌توان جوّ هيجاني حاكم بر روابط كودك با مراقبش تعريف كرد. اين كه كودك مراقب خود را كه معمولاً مادر اوست، مي‌جويد و به او مي‌چسبد، مؤيد وجود دلبستگي ميان آن‌ها است. نوزادان معمولاً تا پايان ماه اول عمر خود شروع به نشان دادن چنين رفتاري مي‌كنند و اين رفتار براي تسريع نزديكي به فرد مطلوب طراحي شده است.
پيوند را گاه مترادف با دلبستگي بكار مي‌برند درحالي كه اين دو پديده متفاوت هستند. پيوند به احساس مادر درباره نوزادش مربوط است و با دلبستگي فرق دارد. مادر به طور طبيعي نوزاد را منبع احساس امنيت تلقي نمي‌كند و به او تكيه نمي‌كند در حالي كه در دلبستگي چنين است. پژوهش‌ها نشان داده‌اند كه پيوند مادر با نوزاد زماني شكل مي‌گيرد كه تماس پوستي با ساير انواع تماس نظير صوتي يا چشمي برقرار مي‌شود. برخي محققان به اين نتيجه رسيده‌اند كه اگر مادر بلافاصله پس از تولد نوزادش تماس پوستي و بدني با او داشته باشد، پيوند قوي‌تري برقرار مي‌كند و ممكن است مراقبت‌هايش را با توجه بيشتري انجام دهد.
نظريه دلبستگي‌ بر اين باور است كه دلبستگي، پيوندي جهان شمول است و در تمام انسان‌ها وجود دارد. بدين معني كه انسان‌ها تحت تاثير پيوندهاي دلبستگي‌شان هستند.
بالبي معتقد است كه يك شخص براي رشد سالم نياز به پيوند عاطفي دارد. والدين حساس و احساس امنيت، در كودك، پايه‌اي براي سلامت رواني وي مي‌باشند.
به نظر بالبي رابطه ناايمن موجب بي‌اعتمادي، مشكل در هماهنگي و حساس بودن و نارضايتي هيجاني در روابط عاشقانه مي‌شود.
روابط دلبستگي نقش بسيار مهمي در احساس امنيت ما دارند براي كودكان، اني رابطه ابتدا با والدين برقرار مي‌شود و در بزرگسالان با يك زوج برقرار مي‌شود.
روانشناسان در بيشتر سال‌هاي قرن حاضر بر روابط كودكان با كساني كه مراقبت از آنان را برعهده دارند تاكيد كرده‌اند و اين كنش‌هاي متقابل را اساس عمده رشد عاطفي و شناختي قلمداد نموده‌اند. (ماسن و همكاران، ترجمه پاسايي، 1380). اين نظريه پردازان تاكنون تمام توجه خود را بر مادر كودك به عنوان كسي كه محبت، توجه، مراقبت و احساس امنيت يا عدم امنيتي كه به كودك مي‌دهد اهميتي اساسي دارد متمركز كرده‌اند.
دلبستگي يك نظام رفتاري است كه بولبي براي اولين بار آن را از كردار شناسي طبيعي گرفت و آن به عنوان پيوند عاطفي بين كودك درحال رشد و مادر است كه مسئوليت اساسي را در مراقبت وي برعهده دارد. طبق نظر بولبي دلبستگي زماني به وجود مي‌آيد كه رابطه گرم، صميمانه و پايا بين كودك و مادر كه براي هر دو رضايت‌بخش و مايه خوشي است وجود داشته باشد (احمدي، 1380).اول اين كه يك تكيه‌گاه، بهتر از هر شخص ديگري مي‌تواند كودك را آرام كند. دوم اين كه براي بازي يا حرف زدن، بيش از هر شخص ديگري به سراغ تكيه‌گاهشان مي‌روند. و بالاخره كودكان در حضور تكيه‌گاه، كمتر احساس‌ ترس مي‌كنند تا در غياب او (ماسن و همكاران، ترجمه پاسايي، 1380).
بولبي معتقد است كه رفتار وابستگي منشأ زيستي دارد و اساس پيوندهاي عاطفي درازمدت را تشكيل مي‌دهد؛ زيرا بر اثر دلبستگي و رابطه نزديك كودك و مادر، شانس بقاي كودك افزايش مي‌يابد.
تامسون به نقل از آينزورث رفتارهاي دلبستگي را مشتمل بر گريه كردن، لبخند زدن، آواگري، جهت‌يابي چشمي، گريه به هنگام ترك الگوي دلبستگي، دنبال كردن، تقليد كرذن، پنهان كردن صورت در آغوش، چسبيدن، بلند كردن بازوها به هنگام سلام، به هم زدن دست‌ها هنگام حركت به سمت مادر مي‌داند (خدا پناهي، 1383)
نظريه بولبي بر روي سه اصل پايه‌ريزي شده است، نخست اين كه نوزاد انسان با خزانه‌اي از رفتارها كه به مجاور شدن با ديگر افراد جهت‌دهي مي‌شود، متولد مي‌شوند تا براي آن‌ها يك «پايگاه امن« به منظور جستجو كردن محيط فراهم نمايد. دوم مجاور بودن به ديگران آن‌ها را دسترس‌پذير مي‌كند تا نيازهاي دلبستگي نوزادان را برآورده كنند. سوم اين كه تجارب با افراد مهم جهت تعميم به روابط جديد دروني سازي مي‌شود. (ميكولينسر و فلورين، 1998). در واقع قصد اصلي و اوليه نظريه پردازان دلبستگي اين بود كه علت ايجاد نزديكي و رابطه نوزاد با مادر، نه به دليل نياز به غذا و تامين سلامت جسمي نوزاد است؛ بلكه ايجاد نوعي رابطه امن و كسب امنيت رواني نوزاد است كه بين مادر و فرزند چنين رابطه گرم و سرشار از صميميت ايجاد مي‌شود. به تعبير روانكاوانه، پستان مادر، نخستين موضوع ميل جنسي كودك است. عمل مكيدن شير نه فقط احتياج به غذاي كودك را مرتفع مي‌كند، بلكه خود عمل مكيدن به كودك لذت مي‌دهد. كودك هنگام شير مكيدن متوجه مي‌شود كه تحريك دهان و لب‌ها به او لذت مي‌دهند بدون اينكه تحريك همراه با به دست آوردن غذا باشد. يك نمونه اين احساس اين است كه كودك شست خودش را مي‌مكد. عمل مكيدن شست نشان مي‌دهد كه لذتي كه كودك از پستان مادر يا پستانك مي‌برد فقط لذت بر طرف كردن در احتياج گرسنگي‌اش نيست بلكه تحريك خود مخاط دهان براي كودك لذت‌بخش است؛ و گرنه همين كه كودك مشاهده مي‌كرد كه مكيدن شست، آمدن شير را به همراه ندارد اين عمل را متوقف مي‌ساخت (بلوم؛ ترجمه حق نويس، 1363).


• هدف بالبي
هدف اصلي بالبي اين بود كه بهداشت رواني را رشد دهد. نوزاد و كودك خردسال بايد رابطه گرم و صميمي و مداوم را با مادرش تجربه كند كه در اين رابطه هر دو احساس رضايت و لذت كنند (بالبي؛ 1951)

 نظريه دلبستگي
بالبي در 1969 نظريه دلبستگي را مطرح كرد. به نظر او روابط اجتماعي طي پاسخ، نيازهاي زيست شناختي و رواشناختي مادر و كودك پديد مي‌آيند. از نوزاد انسان رفتارهايي سر مي‌زند كه باعث مي شود اطرافيان از او مراقبت كنند و در كنارش بمانند. اين رفتارها شامل گريستن، خنديدن و سينه‌خيز رفتن به طرف ديگران مي‌شود.
از نظر تكاملي، اين الگوها ارزش «انطباقي» دارند زيرا همين رفتارها باعث مي‌شوند كه از كودكان مراقبت لازم بعمل آيد تاز نده بمانند. (بالبي 1969).
بالبي توضيح داد كه در هفته‌هاي اول زندگي نوزاد تقريباً به طور كامل به مادر وابسته است. اما هنوز به مادر دلبسته نشده است. ايجاد دلبستگي تقريباً از 6 ماهگي شروع مي‌شود. (1982 Parks & Stevenson – Hinde,) اين وابستگي، كم و بيش با رشد كودك، كاهش پيدا مي‌كند. در واقع به نقش دلبستگي در ترغيب احساس ايمني تاكيد شده است. وابستگي موجب مستقل شدن كودك مي‌گردد و بدين صورت بالبي وابستگي را از دلبستگي متمايز نمود.
تفاوت ديگر اين دو مفهوم اين است كه وابستگي در مرحله ناپختگي صورت مي‌گيرد. اما دلبستگي نياز به كمي پختگي و رسش دارد (1995 Ratter).
نتيجه عمده كنش متقابل بين مادر و كودك، به وجود آمدن نوعي دلبستگي عاطفي بين فرزند و مادر است. اين دلبستگي و ارتباط عاطفي با مادر است كه سبب مي‌شود كودك به دنبال آسايش حاصل از وجود مادر باشد. بخصوص هنگامي كه احساس ترس و عدم اطمينان مي‌كند، بالبي و مري اينسورت معتقدند كه همه كودكان به هنجار احساس دلبستگي پيدا مي‌كنند و دلبستگي شد شالوده رشد عاطفي و اجتماعي سالم در دوران بزرگسالي را پي‌ريزي مي‌كند. در واقع دلبستگي‌هاي انسان نقش حياتي در زندگي وي ايفا مي‌كند.
اينسورت نيز رفتار دلبستگي در روابط بزرگسالي را به عنوان اساس پديده ايمني در هسته زندگي انسان مورد تاكيد قرار داد. او اظهار داشت كه «دلبستگي ايمن» عملكرد و شايستگي را در روابط بين فردي تسهيل مي‌كند براي مثال كودكاني كه دلبستگي شديد به مادرشان دارند در آينده از لحاظ اجتماعي برون‌گرا هستند و به محيط اطراف توجه نشان مي‌دهند و تمايل به كاوش در محيط اطرافشان دارند و مي‌توانند با مسائل مقابله كنند. از طرف ديگر عواملي كه مخل اين دلبستگي باشد در زمينه رشد اجتماعي كودك در آينده مشكلاتي ايجاد مي‌كند.
مري اينسورت مشاهدات بالبي را بسط داد و دريافت كه تعامل مادر با كودك در دوره دلبستگي تاثير چشمگيري بر رفتار فعلي و آتي كودك دارد. الگوهاي مختلف دلبستگي در كودكان وجود دارد.
مثلاً برخي از بچه‌ها كمتر از بقيه پيام مي‌فرستند يا گريه مي‌كنند. پاسخدهي توام با حساسيت به نشانه‌هاي نوزاد نظير بغل كردن كودكي كه دارد گريه مي‌كند به جاي آنكه موجب تقويت رفتار گريستن شود، باعث مي‌شود كه نوزاد در ماه‌هاي بعد كمتر گريه كند وقتي كودك پيامي براي مادر مي‌فرستد، تماس نزديك بدني او با مادر باعث مي‌شود كه در عين رشد به جاي وابستگي و چسبندگي بيشتر به مادر، اتكا به نفس بيشتري پيدا كند. مادراني كه پاسخي به پيام‌هاي ارسال شده از طرف كودك نمي‌دهند موجب مضطرب شدن بچه مي‌شوند. اين گونه مادران اغلب ضريب هوشي كمتري دارند و از نظر هيجاني ناپخته‌تر و جوان‌تر از مادراني‌اند كه به پيام‌هاي كودك پاسخ مي‌دهند.
اينسورت همچنين ثابت كرد كه دلبستگي موجب كاهش اضطراب مي‌شود. آنچه او اثر «پايگاه ايمن» مي‌ناميد كودك را قادر به دل كندن از دلبسته‌ها و كاوش در محيط مي‌سازد و كودك مي‌تواند با دلگرمي و اطمينان به كاوش در محيط بپردازد. وي شخص مورد دلبستگي را به عنوان منبع امنيت (پايگاه امن) كودك براي كاوش در محيط خود در نظر گرفت، او حساسيت مادر را براي نوزاد حائز اهميت مي‌دانست و نقش آن را براي رشد الگوهاي دلبستگي مادر- نوزاد حياتي درنظر گرفت.


 اهميت نظريه دلبستگي
با توجه به اين كه سبك‌هاي دلبستگي زندگي آينده فرد را رقم مي‌زند و در مواردي مانند روابط بين فردي، روابط درون‌فردي (خودپنداره)، مهارت‌هاي اجتماعي، مقابله تنيدگي‌ها، سازگاري زناشويي، اضطراب و تجارب اضطرابي و برخي موارد ديگر مداخله كرده و تاثير مي‌گذارد؛ اهميت مسأله به طور كلي روشن مي‌گردد كه به چند مورد پرداخته شده است.
1- كنش متقابل و رابطه عاطفي بين مادر و نوزاد، به روابط اجتماعي كودك در آينده شكل داده و نحوه برخورد مادر با كودك در چگونگي اجتماعي شدن و كسب مهارت‌هاي اجتماعي فرزند تاثير مي‌گذارد؛ پژوهش‌ها به اين امر اشاره دارند كه اگر شيوه فرزند پروري مادر درچند ماه اول زندگي به صورتي باشد كه فرزندش را به صورت «دلبسته ايمن» پرورش دهد، بسياري از مشكلاتي كه افراد در بزرگسالي مانند ناسازگاري زناشويي، طلاق، برقراري ارتباط با ديگران، عقب‌افتادگي تحصيلي تجربه مي‌كنند نخواهند داشت (ماسن و همكاران ترجمه ياسايي 1380)
2- افرادي كه از سبك دلبستگي ايمن برخوردارند، داراي هوش هيجاني بالايي بوده و مي‌توانند به مديريت هيجان‌ها پرداخته و به تصميم‌گيري‌هاي موثر در زندگي دست زده و توان مقابله با تنيدگي‌ها را به طور اثربخش داشته باشند. به اعتماد گلمن، بهره هوش سنتي يا IQ مي‌تواند فقط 20 درصد از موفقيت فرد را مشخص كند و 80 درصد مابقي از هوش هيجاني يا EQ است (گلمن، ترجمه پارسا، 1380)
3- در رابطه ذاتي ميان رفتار دلبستگي و تنيدگي، دلبستگي ايمن به عنوان يك عامل محافظت كننده اساسي كه منجر به ارزيابي مثبت و راهبردهاي مقابله‌اي سازنده مي‌شود درنظر گرفته شده است. برعكس، دلبستگي ناايمن به عنوان يك عامل خطرساز بنيادين درنظر گرفته شده است كه منجر به ارزيابي منفي در راهبردهاي مقابله‌اي كمتر مفيد و سازنده مي‌شود (به نقل از هادي نژاد، 1382)
4- با توجه به اهميت آموزش و پرورش در زندگي افراد ضروري است كه متوليان امر تدابيري اتخاذ كنند كه اولاً اوليا دانش‌آموزان در جريان شيوه‌هاي فرزند پروري به صورت دلبسته ايمن قرار بگيرند و ثانياً خود دانش‌آموزان را از نظر هوش هيجاني پرورش دهند، دانش‌آموزان در رسيدن به اهداف خود در زندگي پيشرفت كرده و توانايي مواجهه با مخاطرات زندگي و توانايي تصميم‌گيري اثر بخش را كسب كرده و حتي اختلالات رفتاري آن‌ها كاهش پيدا خواهد كرد.

 مفروضه‌هاي اساسي نظريه دلبستگي
1- دلبستگي فقط به دوره نوزادي محدود نمي‌شود و در مراحل بعدي زندگي تداوم دارد و زندگي فرد را تحت‌تاثير قرار مي‌دهد (عطاري و همكاران، 1383)
2- دلبستگي به دوران بزرگسالي وقوع رابطه فرد با ديگران، مواجهه با تنيدگي‌ها و مشكلات زندگي، مديريت عواطف‌ و هيجان‌ها، سازگاري زناشويي و پاره‌اي از مسايل ديگر تعميم مي‌يابد. (ميكولنيسرو فلورين ، 1998)
3- انتظار مي‌رود كودكاني كه دلبستگي شديد به مادرانشان دارند، در آينده از لحاظ اجتماعي برون‌گرا باشند، به محيط اطرافشان توجه نشان دهد و بخواهند كه در اطرافشان كاوش كنند و بتوانند با ناراحتي مقابله كنند. (ماسن و همكاران، ترجمه پاسايي، 1380)
4- كودكان دلبسته ايمن نقش رهبري اجتماعي داشته، در فعاليت‌ها پيش قدم هستند؛ برعكس كودكان دلبسته ناايمن از لحاظ اجتماعي گوشه‌گير، كم فعاليت و در پي پيگيري هدف ضعيف هستند كه اين نوع تفاوت‌ها ارتباطي با هوش كودكان ندارد (واترز، ويپمن، اسروف، 1979؛ به نقل از احمدي، 1380)
5- بولبي (1980) معتقد است كه هيجان‌ها قوياً با دلبستگي در ارتباط هستند، و مي‌گويد بسياري از تنش‌هاي هيجاني طي شكل‌دهي، نگهداري، قطع و بازسازي ارتباطات دلبستگي نقش بازي مي‌كنند. (حكيم جوادي واژه‌اي 1383).
6- بكندام (2001) بر طبق مطالعاتش عنوان نمود، كساني كه از دلبستگي ايمن برخوردار بودند، سبك‌هاي تنظيم هيجان‌هاي سازش يافته داشتند، در ارتباطات بين فردي از همدلي برخوردار بودند و آشفتگي فردي ناچيزي در آن‌ها ديده مي‌شد. در مقابل كساني كه از دلبستگي ناايمن برخوردار بودند، از سبك‌هاي تنظيم هيجاني سازش نايافته بهره مي‌جستند، دچار ذهني آشفته، دچار ناتواني هيجاني و كم‌بهره از همدلي بودند.
7- افراد با دلبستگي ايمن در شمار متعددي از وظايف و ارتباطات شامل ارتباطات بين فردي، حل مشكلات اجتماعي، رويارويي با تنيدگي، سلامت جسماني و رواني بسيار موفق مي‌باشند.
8- هادي‌نژاد 1382() در تحقيقي دريافت كه سبك دلبستگي ايمن موجب مي‌شود تا افراد در مواجهه با رويدادهاي تنيدگي زاي زندگي، راهبردهاي مقابله‌اي كارآمد اتخاذ كنند.
9- واترز (1977) بيان داشته است كه كودكان دلبسته ناايمن در مواجهه با مشكلات، سريعاً برانگيخته مي‌شوند؛ يعني هيجان- محور عمل مي‌كنند، به راحتي نااميد مي‌شوند و قادر به كمك گرفتن از مراقب خود نيستند.
10- بولبي (1973) متعقد است كه سبك دلبستگي فرد، روش مواجهه‌سازي و همسازي وي را با تجربه‌هاي تنيدگي‌زا شكل مي‌دهد. (كه نظام دلبستگي تحت شرايط تنيدگي‌زا فعال مي‌شود.)


مفاهيم اساسي در نظريه دلبستگي
بالبي، مادر و نوزاد را به عنوان دو عنصر شركت كننده در يك نظام تعاملي خودگرداني و دوطرفه درنظر گرفت. به نظر او نظام دلبستگي دستگاهي تنظيم كننده است كه در آن كودك با نظام مراقبت كننده كامل در والد تعامل برقرار مي‌كند.ميگنا دات آي آر.دلبستگي بين مادر و كودك با رابطه والد- كودك به عنوان يك كل تفاوت دارد. زيرا در رابطه كلي والد- كودك «دلبستگي» به عنوان يك قسمت از نظام پيچيده‌اي كه موارد ديگري مثل آموزش و بازي را نيز شامل مي‌شود درنظر گرفته مي‌شود.
نظريه دلبستگي تركيبي از كردارشناسي، روانشناسي رشد، نظريه سيستم‌ها و روانكاوي است و بر تاثيرات زير بنايي اوليه بر رشد هيجاني كودك تاكيد دارد و تلاش مي‌كند تا رشد و تغييرات را در دلبستگي‌هاي هيجاني قوي بين افراد در دوران زندگي‌شان تبيين نمايد.
• حساسيت و كيفيت دلبستگي:
«رفتار حساس» شخص موردعلاقه يعني توانايي والد در هماهنگي علايم و نشانه‌هاي كودك (مثل گريه كردن)، تعبير و تفسير صحيح اين علامت‌ها (مثل مجاورت و تقاضاي برخورد و تماس با مادر) و ارضاي مناسب اين نيازها به طور ايده‌آل. اين «رفتار حساس» در زمان‌هاي بي‌شماري در تعاملات زندگي روزمره رخ مي‌دهد و بسته به اينكه رفتار مراقبت كننده تا چه اندازه در رفع نيازهاي نوزاد حساس باشد، دلبستگي ايمن رشد مي‌كند. از طرف ديگر، اگر اين نيازها توسط شخص مورد دلبستگي ارضا نشوند يا اگر تنها بعضي از آن‌ها يا به طور موقتي ارضاء شوند. (براي مثال غيرقابل پيش‌بيني بودن رفتار والد بدين معني كه گاهي واكنش افراطي، نشان مي‌دهد و گاهي كودك را ناديده مي‌گيرد و طرد مي‌كند دلبستگي ناايمن بوجود مي‌آيد.


• نظام دلبستگي:
به نظر بالبي، نظام دلبستگي يك سامانه اساسي هيجاني و رفتاري است كه به صورت زيستي شكل مي‌گيرد و براي بقاي كودك لازم است. اين نظام به محض تولد نوزاد در رابطه با اشخاص مورد دلبستگي فعال مي‌شود.
نوزاد با كودك خردسال هنگام بروز اضطراب مي‌خواهد در كنار شخص مورد دلبستگي به ويژه مادرش باشد اين احساس ممكن است هنگام جدايي از مادر، روبرو شدن با موقعيت‌هاي ناآشنا، يا اشخاص غريبه، درد جسمي يا هنگام ترس از تخيلات و كابوس‌ها روي دهد. نوزاد يا كودك خردسال انتظار دارد در كنار مادرش امنيت، حمايت و سلامتي را پيدا كند. اين جستجو براي مجاورت مي‌تواند به شكل تماس بدني با مادر نشان داده شوندو كودك هميشه در اين تعامل عضوي فعال است در مواقع لزوم براي ارضاي نيازهاي خود مجاورت و مراقبت شخص مورد دلبستگي را طلب مي‌كند.


• مدل‌هاي فعال ساز دروني:
يكي از مفاهيم اساسي در نظريه دلبستگي بالبي «مدل‌هاي فعال ساز دروني» است. در طي اولين سال زندگي، جز بسياري از تجربيات تعاملي و تبادلي بين مادر و نوزاد كه شامل جدايي يا بازسازي مجاورت نيز مي‌شود، نوزاد مدل‌هاي تعاملي با مادر و اطرافيان را در خود گسترش مي‌دهد كه بالبي اين مدل ها را «مدل‌هاي فعال‌ساز دروني» ناميد.
دلبستگي منجر به ساخت يك چارچوب و سازمان‌ مي‌شود و همه اطلاعات مربوط به دلبستگي در اين چارچوب قرار مي‌گيرند و از صافي عبور مي‌كنند. (1994 West & Shedon-kller).
مدل هاي فعال‌ساز دروني به مشابه قوانين ذهني و متشكل از تجربياتي است كه چارچوب تعامل و درك خود را فراهم مي‌سازند.
اين مدل‌ها مي‌توانند رفتار يك زوج را تعبير و تفسير و پيش‌بيني كنند و به همان اندازه طرحي براي راهنمايي شخص و براي رفتار خودش در روابط بدهد. هيجاناتي كه از تجربه‌هاي دلبستگي گذشته برانگيخته مي‌شوند از طريق الگوهاي مدل فعال‌ساز دروني رفتار، تاثير بسيار زيادي بر تجربيات دلبستگي كنوني مي‌گذارند.
تشابه مدل فعال‌ساز دروني بالبي و مفاهيم «درون‌سازي» و «برون‌سازي» مطرح شده توسط پياژه بسيار جالب است. طي رشد اوليه، مدل‌هاي فعال ساز سعي مي‌كنند خودشان را با اطلاعات جديد در مورد اشخاص موردعلاقه، محيط خود، تطابق دهند (برون‌‌سازي) وقتي چارچوب تشكيل شد، آن‌ها به اطلاعات مرتبط با دلبستگي رهنمون مي‌شوند و سعي مي‌كنند با ساختار موجود درون سازي كنند.


• نظام كاوشي:
به نظر مي‌رسد دلبستگي شرط لازم كنجكاوي در محيط است كه بالبي آن را نظام رفتاري مهمي در نظر گرفت. اگرچه نظام دلبستگي و كاوشي ريشه در انگيزه‌هاي متضادي دارند، اما از نوعي همبستگي دروني برخوردارند.
به نظر بالبي يك نوزاد مي‌تواند به طور كافي در محيط خود كاوش كند و بدون نگراني با اجازه مادرش از او جدا شود و در محيط به جستجو بپردازد. اگر مادر قابل دسترسي و پاسخ‌دهنده باشد كودك، مضطرب و نگران نمي‌شود. دلبستگي ايمن موجب كاوش در محيط توسط كودك مي‌شود ودر چنين وضعيتي مي‌تواند خود را به عنوان فردي موثر بيابد.
از همان ابتدا با افزايش توانايي حركتي و بدني كودك، مادر بايد اتاق كودك را طوري درست كند كه او بتواند در آن به كاوش بپردازد. در عين حال مادر بايد به عنوان يك پايگاه ايمن حضور داشته باشد تا او بتواند با اطمينان از حضور او به كاوش كردن خود بپردازد.
• دلبستگي و كاوش در سراسر چرخه زندگي:
طبق نظريه دلبستگي، رابطه دو طرفه دلبستگي و كاوش، پديده‌اي است ك در نوزاد به وجود مي‌آيد و پايدار مي‌ماند. بالبي اين فرايند را مداوم و هميشگي مي‌داند. تنش بين دو قطب دلبستگي و كاوش بايد به طور ثابت درحال تعادل باشد زيرا دلبستگي و كاوش‌ همانندتر نهاد و برابر نهاد با هم مرتبط هستند.
كيفيت دلبستگي نوزاد بستگي به «حالت ذهني» يا راهكار دلبستگي اشخاص مورد دلبستگي كه از او مراقبت مي‌كنند يا با او بازي مي‌كنند، دارد. بين كيفيت دلبستگي والدين و كيفيت دلبستگي كه در نوزاد رشد مي‌كند رابطه‌اي وجود دارد.
• دلبستگي ايمن به عنوان يك عامل محافظ:
دلبستگي ايمن كه در دوره نوزادي رشد مي‌كند يك كاربرد و خاصيت محافظت كنندگي دارد. مطالعات طولي نشان داده‌اند كه دلبستگي موجب ارتقاي رفتار اجتماعي و گسترش مقاومت رواني مي‌گردد.
• اهميت رفتار حساس:
طبق نظريه دلبستگي، حساسيت مراقب در كيفيت دلبستگي يك سال اول زندگي نوزاد بسيار اهميت دارد.
مفهوم حساسيت اولين بار توسط مري اينسورت (1975) بكار برده شد. او مفهوم حساسيت مادري را در حالي بكار برد كه در اوگاندا با مادران مصاحبه مي‌كرد و بعد در مطالعات خود اين واژه را گسترش داد. او مطالعه بعدي خود را در بالتيمور با 26 نوزاد انجام داد. اين نوزادان در طي يك سال اول زندگي با مادرشان و ساير اعضاي خانواده‌شان مشاهده شدند. اينسورت توانست معيار استانداردي براي ارزيابي رفتار جدايي در آزمايشگاه تهيه كند و آن را موقعيت ناآشنا ناميد. او دريافت كه كودكان مادراني كه رفتار مراقبت كننده حساسي در خانه دارند، در موقعيت ناآشنا الگوهاي رفتاري خاصي را نشان مي‌دهند او اين الگو را «ايمن» ناميد. دلبستگي ناايمن در كودكان مادراني مشاهده شد كه كمتر حساس بودند. اينسورت و همكارانش (1974). رفتار مراقب حساس را به صورت زير مشخص نمودند:
1) مادر بايد بتواند علامت‌هي نوزادش هماهنگ شود، تأخير در هماهنگي وي ممكن است ناشي از درگيري‌هاي فكري دروني يا بيروني او با نيازهاي خودش باشد.
2) او بايد به طور مناسبي علامت‌هاي نوزاد را تعبير كند. براي مثال او بايد معناي گريه‌هاي نوزاد را تشخيص دهد (گرسنگي، خيس كردن، درد). ممكن است علايم نوزاد به طور غلط تعبير شوند و بنابراين نيازهاي كودك ناديده گرفته شود.
3) مادر بايد به طور مناسبي به اين علامت‌ها پاسخ دهد. براي مثال بايد به طور صحيح به بچه غذا بدهد و به وي يك نوع بازي پيشنهاد كند كه بدون آزار او موجب تعامل كودك با محيطش شود. اين بازي‌ها نبايد خيلي تحريك كننده يا خيلي كم تحريك باشد.
4) واكنش مادر بايد راهنمايي كننده باشد، اين راهنمايي‌ها بايد طوري باشند كه موجب ناكافي زيادي در كودك نشود. مدت زماني كه نوزاد مي‌تواند منتظر رسيدن مراقب خود باشد در هفته‌هاي اول زندگي بسيار كوتاه است اما به مرور طولاني‌تر مي‌شود.

اشخاص مورد دلبستگي بايد همچنين ياد بگيرند كه پاسخ مناسبي به علامت تعبير شده بدهند. آن‌ها براي هر يك از فرزندان خود بايد پي ببرند كه نياز خاص كودك براي غذا، تماس جسمي، تحريك پذيري يا خواب به مقدار كافي ارضا شده است و همچنين علامت خاص هر يك از فرزندان را براي نيازهايشان بشناسد.
تجربه‌اي كه والدين با بچه اول دارند به سادگي به بچه‌هاي بعدي قابل تعميم نيست. زيرا هر كودكي خلق و خوي متفاوتي دارد و يا به شكل متفاوتي با ناملايمات مقابله مي‌كند و نيازها و آرزوهايش را به روش‌هاي متفاوتي نشان مي‌دهد.
مطالعه‌اي در آلمان نشان داد كه اكثر والدين از اين مي‌ترسند كه مبادا فرزندان خود را در طي اولين سال زندگي لوس كنند آن‌ها در روياهاي وحشتناك خود «بچه لوس» يا «ديكتاتور كوچك» را تجسم مي‌كنند كه هر خواسته‌اي دارد بايد برآورده شود و از اين موضوع هراس دارند. به همين دليل اكثر والدين ضرورتاً واكنش سريع به خواسته‌هاي كودكشان نشان نمي‌دهند، اگر چه توانايي كلي براي رفتار پاسخ دهنده و حساس را در ارزيابي‌هاي باليني تعامل مادر – كودك و پدر- كودك نشان مي‌دهند. آن‌ها فرد را متقاعد مي‌كنند كه كودك بايد هر چه زودتر ياد بگيرد كه ناكامي را تجربه كند.
نقطه نظرات والدين و كارشناسان در مورد سطوح بهينه تجربه ناكامي با هم تفاوت زيادي دارد. در خلال اولين سال زندگي نوزادان به طور فزاينده‌اي قادر به برآورده ساختن نيازهاي خود مي‌شوند. البته حساسيت والدين نيز لازم است كه به كودكان بياموزند تا براي ارضاي نيازهايشان صبر كنند، بنابراين اين كودك را گاهي محروم مي‌كنند تا جايي كه بتوانند نيازهاي خود را با موقعيت تنظيم كند.
بدين منظور بايد در هر سني بطور مكرر براي كودك ارضاي نياز و آنچه را براي آن لازم است تعريف نمود. به نظر اينسورت اين همان كاري است كه مادران حساس مي‌توانند انجام دهند لذا ارتباط آن‌ها با نوزادان‌شان با نيازهاي اولين سال زندگي آن‌ها هماهنگي دارد.
حساسيت با لوس كردن يا محافظت و حمايت افراطي تفاوت دارد. زيرا در حساسيت، والدين در افزايش خود مختاري و رشد توانايي طفل در برقراري ارتباط حمايت مي‌كنند. نوزاداني كه مادران حساس دارند، درطي سال اول زندگي مي‌توانند خودشان به تنهايي در محيط كاوش نمايند و بازي كنند و در عين حال هنگام نگراني يا استرس هم مي‌توانند كنار مادرشان باشند. تعامل آن‌ها با مادرشان موجب كمتر شدن اضطراب و نگراني مي‌گردد. آن‌ها مي‌توانند از مادرشان براي مدتي كوتاه جدا شوند و به راحتي بازي كنند و در محيط به جستجو و كاوش بپردازند.
اما نوزاداني كه مادران آن‌ها چندان حساس نيستند، از مادر خود تقاضاي حمايت نمي‌كنند و يا هنگام جدايي از او اضطراب، نگراني و خشم نشان نمي‌دهند و نمي‌توانند در هنگام بازي و كاوش در محيط به راحتي رفتار كنند. اين نوزادان كمتر از نوزادان مادران حساس محدويت‌هايي را كه مادر وضع كرده مي‌پذيرند.

 ارتباط نظريه دلبستگي با نظريات ديگر
• نظريه روان تحليل گري:
به گفته فرويد اگر كودك شيرخواري مي‌توانست فكر خود را بيان كند، بي‌شك اعتراف مي‌كرد كه مكيدن پستان مادر مهم‌ترين چيز در زندگي است‌ (كريس؛ ترجمه فدايي 1383). از نظر روان تحليل‌گري رابطه بين كودك و مادر ناشي از توان برآورده كردن نيازهاي بيولوژيكي كودك از سوي مادر است. نياز كودك به غذا و كاهش درد، نمايانگر «لذت جوي حسي است» فرويد مي گفت در دوران شيرخوارگي هر چيز كه به غذا خوردن كودك مربوط باشد از مهم‌ترين سرچشمه‌هاي كسب رضايت براي او قلمداد مي‌شود. هنگامي كه از كودكان مراقبت يا غذايشان تامين مي‌شود، توجهشان كه از انرژي ليبيد و نشات مي‌گيرد، بر كسي كه ا ين لذايد را فراهم مي‌كند متمركز مي‌شود، فرويد اين فرايند را «نيرو گذاري رواني» ناميد (ماسن؛ ترجمه ياسايي 1380). از اين ديدگاه نيروگذاري صورت گرفته توسط نوزاد موجب ايجاد رابطه عميق و پايدار مي‌شود كه مي‌تواند در شكل‌گيري شخصيت وي نقش داشته باشد و زندگي آينده وي را متأثر سازد.
اين شكل‌گيري رابطه بين كودك و مراقب را مي‌توان تحت عنوان روابط با ديگران يا به اصطلاح دقيق‌تر «روابط موضوعي» نيز توضيح داد. «موضوع» يكي از نيازهاي غريزي است كه به وسيله شخص ديگري مي‌توان به آن نياز دست يافت. همچنين اكثر روان تحليل گران معتقدند كه شروع اين رابطه اساساً ماهيت رهايي دارد و روابط موضوعي در نخستين سال‌هاي زندگي فرد شكل مي‌گيرد (پيوسته‌گر و همكاران، 1385)
بر حسب نظريه روان تحليل‌گري، اولين موضوع عشق هر فرد مادرش است. نوزاد نمي‌تواند خود را از ديگران تشخيص دهد، او هيچ تجسمي از مادرش به عنوان يك فرد ندارد. شناسايي مادر با يك فرايند تدريجي انجام مي‌شود. تصور مي‌شود نخستين تجسم‌ها

:: بازدید از این مطلب : 776

|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

شخصیت عبارتست از مجموعه ثابتی از خصلتها و گرایشهایی که آن دسته از وجوه اشتراک و تفاوتهای رفتار روانشناختی افراد (افکار، احساسات و اعمال) را تعیین می‏کند که استمرار زمانی دارند و ...

 

 

 

 

 

چكيده: همان طور كه مي دانيم مقصود از شخصيت يك مفهوم پويا مي باشد كه بيانگر رشد و تكامل كل سيستم روند مشخص و يكي از عوامل مؤثر در ايجاد تفاوت هاي فردي است. همچنين سالواتوره مادي شخصيت را مجموعه اي از وي‍‍ژگي ها و تمايلات نسبتاً پايدار مي داند كه مشتركات و تفاوت ها در رفتار رواني افراد را كه داراي استمرار زماني است، مشخص مي سازد و ممكن است در همان لحظه به آساني به عنوان پيامد مجرد فشارهاي اجتماعي و زيستي درك نشود. در اين مقاله ابتدا اشاره اي به تعريف شخصيت از نگاه صاحب نظران شده است و در ادامه رويكردهاي موجود در ارتباط با شخصيت، ماهيت شخصيت و مكاتب آن ارائه گرديده است.

كلمات كليدي

شخصيت – شخصیت شناس– نظريه هاي شخصيت – هسته و پوسته شخصيت – رشد شخصيت

مقدمه
شخصیت حوزه بسیار گسترده اي است، زیرا شخصیّت خود موضوعی است پیچیده و دارای ابعاد و جنبه های گوناگونی است. برای شناخت شخصیّت انسان، از دیرباز کوششهای فراوانی به عمل آمده که برخی از آنها غیر عملی، بعضی خرافاتی، و معدودی دیگر علمی و معتبر است. در زبان عامّه، شخصیّت معانی دیگری دارد. مثلاً وقتی گفته می شود که کسی با شخصیّت است یعنی اینکه او دارای ویژگیهایی است که می تواند افراد دیگر را تحت نفوذ خود قرار دهد یا متانت و وقار ویژه ای دارد. همین طور در برابر آن بی شخصیّت به معنی داشتن ویژگیهای منفی است. همچنین کلمۀ شخصیّت در عرف بعنوان چهرّ مشهور و صاحب صلاحیّت در حوزه هــایی همچون شخصیّــت سیــاسی، علمی، هنــری و از این قبیل بکار می رود.
شخصیت» یک «مفهوم انتزاعی» است، یعنی آن چیزی مثل انرژی در فیزیک است که قابل مشاهده نیست، بلکه آن از طریق ترکیب رفتار (Behavior) ، افکار (Thoughts) ، انگیزش (Motivation) ، هیجان (Emotion) و … استنباط می‌شود. شخصیت باعث تفاوت (Difference) کل افراد (انسانها) از همدیگر می‌شود. اما این تفاوتها فقط در بعضی «ویژگیها و خصوصیات» است. به عبارت دیگر افراد در خیلی از ویژگیهای شخصیتی به همدیگر شباهت دارند بنابراین شخصیت را می‌توان از این جهت که «چگونه مردم با هم متفاوت هستند؟» و از جهت اینکه «در چه چیزهایی به هم شباهت دارند؟»بررسی کرد.
از طرف دیگر «شخصیت» یک موضوع پیچیده است ولی از زمانهای قدیم برای شناخت آن کوششهای فراوانی شده است که برخی از آنها «غیرعملی» ، بعضی دیگر «خرافاتی» و تعداد کمی «علمی و معتبر» هستند. این تنوع در دیدگاهها به تفاوت در«تعریف و نگرش از انسان و ماهیت او» مربوط می‌شود. هر جامعه برای آنکه بتواند در قالب فرهنگ معینی زندگی کرده ، ارتباط متقابل و موفقیت آمیزی داشته باشد، گونه‌های شخصیتی خاصی را که با فرهنگش هماهنگی داشته باشد، پرورش می‌دهد. در حالی که برخی تجربه‌ها بین همه فرهنگها مشترک است، بعید نیست که تجربیات خاص یک فرهنگ در دسترس فرهنگ دیگر نباشد.


تعريف شخصيت
1- صاحب نظران حوزه شخصیّت و روان شناسی از کلمۀ شخصیّت تعریفهای گوناگونی ارائه داده اند. از نظر ریشه ای، گفته شده است که کلمۀ شخصیّت که معادل کلمۀ Personality انگلیسی است درحقیقت از ریشه لاتین Persona گرفته شده که به معنی نقاب یا ماسکی بود که در یونان و روم قدیم بازیگران تئاتر بر چهره می گذاشتند. این تعبیر تلویحاً اشاره بر این مطلب دارد که شخصیّت هرکس ماسکی است که او بر چهرۀ خود می زند تا وجه تمیز او از دیگران باشد.]1[


2-هیلگارد» (Hilgard) شخصیت را «الگوهای رفتار و شیوه‌های تفکر که نحوه سازگاری شخص را با محیط تعیین می‌کند تعریف کرده است در حالی که برخی دیگر «شخصیت» را به ویژگیهای «پایدار فرد» نسبت داده و آن را بصورت مجموعه ویژگیهایی که با ثبات و پایداری داشتن مشخص هستند و باعث پیش بینی رفتار فرد می‌شوندتعریف می‌کنند.

3- شخصیت به همه خصلتها و ویژگیهایی اطلاق می‌شود که معرف رفتار یک شخص است، از جمله می‌توان این خصلتها را شامل اندیشه ، احساسات ، ادراک شخص از خود ، وجهه نظرها ، طرز فکر و بسیاری عادات دانست. اصطلاح ویژگی شخصیتی به جنبه خاصی از کل شخصیت آدمی اطلاق می‌شود.


4- شخصیت از دیدگاه مردم: واژه «شخصیت» در زبان روزمره مردم معانی گوناگونی دارد. یکی از معانی آن مربوط به هر نوع صفت اخلاقی یا برجسته است که سبب تمایز و برتری فردی نسبت به افراد دیگر می‌شود مثلا وقتی گفته نمی‌شود «او با شخصیت است. »یعنی «او» فردی با ویژگیهایی است که می‌تواند افراد دیگر را با «کارآیی و جاذبه اجتماعی خود» تحت تأثیر قرار دهد. در درسهایی که با عنوان پرورش شخصیت تبلیغ و دایر می‌شود، سعی بر این است که به افراد مهارتهای اجتماعی بخصوصی یاد داده ، وضع ظاهر و شیوه سخن گفتن را بهبود بخشند با آنها واکنش مطبوعی در دیگران ایجاد کنند همچنین در برابر این کلمه ، کلمه «بی‌شخصیت» قرار دارد که به معنی داشتن «ویژگیهای منفی» است که البته به هم دیگران راتحت تاثیر قرار می دهد اما در جهت منفی.
5- شخصیت از دیدگاه روانشناسی: دیدگاه روانشناسی در مورد «شخصیت» چیزی متفاوت از دیدگاههای «مردم و جامعه» است در روانشناسی افراد به گروههای «با شخصیت و بی‌شخصیت» یا«شخصیت خوب و شخصیت بد» تقسیم نمی‌شوند؛ بلکه از نظر این علم همه افراد دارای «شخصیت» هستند که باید به صورت «علمی» مورد مطالعه قرار گیرد این دیدگاه به شخصیت و انسان» باعث پیدایش نظریه‌های متعددی از جمله : «نظریه روانکاوی کلاسیک ،نظریه روانکاوی نوین ،نظریه انسان گرایی، نظریه شناختی ، نظریه یادگیری اجتماعی و … در حوزه مطالعه این گرایش از علم روانشناسی شده است.

رويکردهای موجود در باب شخصيت
ديدگاه هاي موجود درباره شخصیت، به دو دسته اصلی تقسیم می‏شوند:
الف) التقاط گرایی خیرخواهانه؛
ب) طرفداری متعصبانه
بسیاری ازموارد درباره شخصیت، در یکی از این دو دسته قرار می‏گیرند؛ اما نوع سومی هم هست که دارای اهمیت قابل توجهی هستند. این دسته از گرایش التقاط گرایی خیرخواهانه، گستردگی و موازنه‏ای را که برای بررسی بسیاری از نظریه‏های مربوط به شخصیت ضروری است، کسب می‏کنند، و از طرفداری متعصبانه، این عقیده را که برخی از نظریه‏ها از سایرین بهترند، وام می‏گیرند. هدف کلی «تحلیل تطبیقی»است، پرده برداشتن از شباهتها و تفاوتهای میان بسیاری ازرویکردهای موجود به شخصیت است، و این پرده‏برداری را نقطه شروعی است برای تعیین اینکه سودمندترین رویکرد کدام است. تحلیل تطبیقی در جستجوی فهم بهتر، باید جامع، منظم و ارزیابی کننده باشد.
اگر چه رویکردهای التقاط‏گرایی خیرخواهانه و طرفداری متعصبانه، هر یک مزایایی مختص به خویش دارند، با این حال، هنگامی که تعدادی از نظریه‏های سازگار در دسترس باشند، نه رویکرد التقاط‏گرایی خیرخواهانه موجب رشد این حوزه علمی خواهد شد، و نه رویکرد طرفداری متعصبانه. هیچ کس نمی‏کوشد تا ارزش نسبی انواع رویکردهای موجود را تعیین کند، و حتی در نسلهای بعدی، کسانی که دست‏اندر کارند به تقلید از اسلاف خود می‏پردازند و تنها، استادی و مهارتشان اندکی بیشتر می‏شود؛ ولی هیچ‏گونه تغییرات چشمگیر و پیشرفتهای شگرف پدید نخواهد آمد، مگر اینکه نگرش تحلیل تطبیقی رشد یابد. افرادی که در این حوزه معرفتی کار می‏کنند، می‏توانند به جای اینکه انرژی خود را در مناقشات متعصبانه و رقابت جویانه به هدر دهند، تشریک مساعی کنند و این تشریک مساعی مرحله متوسطی از رشد این حوزه معرفتی را فراهم می‏آورد. ]1[

ماهیت شخصیت
اکنون گزاره‏ای راجع به ماهیت کلی شخصیت بیان مي کنیم که بر حسب انواع اموری که شخصیت شناسان انجام می‏دهند معنی‏دار باشد: شخصیت عبارتست از مجموعه ثابتی از خصلتها و گرایشهایی که آن دسته از وجوه اشتراک و تفاوتهای رفتار روانشناختی افراد (افکار، احساسات و اعمال) را تعیین می‏کند که استمرار زمانی دارند و ممکن نیست بسادگی آنها را به عنوان نتیجه اختصاصی فشارهای اجتماعی و زیست‏شناختی موقتی فهم کنیم. تنها بخشی از این گزاره که ممکن است نیازمند توضیح باشد، گرایشها و خصلتهاست . «گرایشها» عبارتند از: فرآیندهایی که جهت‏گیری در افکار، احساسات و اعمال را معین می‏کنند؛ و «خصلتها» عبارتند از: ساختارهای ثابت شخصیت که نه برای حرکت به سوی اهداف یا تحقق کارکردها، بلکه برای تبیین واقعیت و محتوای اهداف یا مقتضیات به‏کار می‏روند. «خصلتها» همچنین برای تبیین افکار، احساسات و اعمالی که علی‏الظاهر بیش از آنکه جهت‏دار باشند، در طبیعت تکرار می‏شوند، به کار می‏روند. نمونه‏ای از یک «گرایش» می‏تواند تلاش برای وصول به کمال در زندگی باشد، در حالی‏که «خصلتهای» مرتبط آرمانهایی‏اند، مثل زیبایی یا بزرگواری که کمال را معین می‏کنند]1[

شخصیت شناس
«شخصیت شناس»؛ یعنی کسی که کارشناس در مطالعه و فهم الگوهای هماهنگ افکار، احساسات و افعالی است که افراد نشان می‏دهند. مسلما بسیاری از روانشناسان و روانپزشکان را می‏توانیم با این تعریف، شخصیت شناس بنامیم. کار ایشان مشتمل بر یکی یا همه این فعالیتهای چهارگانه است: روان درمانی، ارزشیابی، تحقیق و نظریه‏پردازی.( موری 1938) هدف کلّی شخصیت شناس، «طبقه‏بندی» سبکهای هستی، همراه با تعیین واضح شباهتها و تفاوتهای موجود میان دسته‏های داخل در طبقه‏بندی است.شخصیت‏شناس با پذیرش این امر که فشارهای اجتماعی و زیستی در رفتار اثر می‏گذارند، مخالف نیست، بلکه به گمان او تأکید خاص بر این عوامل، ساده‏انگاریِ بیش از اندازه در فهم زندگی است؛ یعنی در حقیقت، رفتار افراد تحت‏تأثیر شخصیتهای ایشان نیز هست. ]1[

معرفتهای سه ‏گانه شخصیت شناس

از آنجا که روانشناسی ادّعا می‏کند یک علم تجربی است، ممکن است گمان رود که همه گزاره‏های نظری شخصیت شناس نتیجه تحقیقند؛ اما تحقیق یا اکتشافی است یا تأییدی. تحقیق «اکتشافی» مستلزم مشاهده نظام‏مند رفتار در یک گروه معقول بزرگ است که به عنوان نماینده عموم انسانها برگزیده شده‏اند، و هدف این تحقیق، بیان فرضیه‏هایی است در مورد ماهیت و هدف رفتار. سپس این فرضیه‏ها از حیث صحت و سقم تجربی‏شان در تحقیقات تأییدی، آزموده می‏شوند. البته مهم است که تأکید کنیم براینکه نظریه‏های شخصیت، منحصرا ـ یا حتی اولاً و بالذات ـ بر معرفت تجربی مبتنی نیستند؛ زیرا معرفت تجربی‏ای که در دسترس شخصیت‏شناس است، هنگامی که در کنار غنا و پیچیدگی انسانها و زندگیهایشان گذاشته شود، کافی نیست، و گاهی به‏قدری متعصبانه است که باید به صورتی جدّی کلیّتش محدود شود. شمول نظریه‏های شخصیت نسبت به گزاره‏هایی که مبنای محکمی در تحقیق ندارند، صرف نظر از اینکه زیانبار نیست، در مرحله اولیه رشد این حوزه تحقیقاتی، رویّه بالقوه سودمندی است؛ زیرا آزادی عملی که این رویّه به آدمی می‏دهد، به نظریه پرداز اجازه می‏دهد که پیچیدگی کامل انسان را ملاحظه کند. در مجموع، هیچ‏گاه نظریه در هیچ زمینه‏ای عملاً محدود به گزاره‏های مبتنی بر معرفت تجربی صِرف نمی‏شود. بعلاوه گزاره‏های غیر تجربی، نمایانگر دو نوع خاص دیگری از معرفت هم هست؛ یعنی معرفتهایی که مبتنی بر فرآیندهای شهود و تعقل است. برای فهم قدر و قیمتِ «شهود»، اوقاتی را که فهم معنای آنچه رخ می‏دهد شما را در قبضه می‏گیرد، فهمی که مبهم، شخصی و عاطفی است، اگر چه زنده، بی‏واسطه و جذّاب هم هست. محتوای این حدسیها همان «معرفت شهودی» است. در مقابل، اوقاتی هست که در آنها شما بدقت و آرامی، معنای اجزاء و لوازم اموری را بررسی کامل می‏کنید، و به برکت استنتاج از مجموعه‏ای از فروض به نتایج خودتان دست می‏یابید. در این مورد، «معرفت عقلی» تأملی، صریح، منطقی، تحلیلی، دقیق و عقلانی است؛ چه بسا ممکن است نظریات شخصیت شناس، تجسّم آمیزه‏ای از مجموعه دانشِ شهودی، عقلی و تجربی باشد. هنرمندان در پرورش خیال، و الهیّون در ساختن بنای ایمان، اوّلاً و بالذات با معرفت شهودی سر و کار دارند، در حالی‏که «تعقل» بوضوح شاخص ریاضیدان و فیلسوف است.


هر یک از این سه شیوه معرفت می‏تواند به عنوان محک دو شیوه دیگر مطرح باشد. چیزی که بر اساس استدلال، معقول به نظر می‏رسد، ممکن است به قدری شهود را جریحه‏دار سازد که ایجاد محدودیتهایی را در فروض عقلی پیشنهاد کند و چیزی که از نظر تجربی واضح به نظر می‏رسد ممکن است هنگامی که مورد مداقّه عقلی قرار گیرد، امری متناقض از کار در آید و این امر ممکن است نسبت به تفسیر نامعقول و نادرست از اطلاعات، به ما هشدار دهد. در مراحل اولیّه، حوزه‏ای همانند شخصیت‏شناس، هیچ شاهراهی به سوی حقیقت ندارد، بلکه سه راه پرپیچ و خمی است که همه آنها را باید پیمود، تا در باب اسرار این عرصه کار بهتری انجام شود. به هر حال باید تصدیق کنید که این سه شیوه دانستن توسط نظریه‏پردازان شخصیت به کار می‏رود. به طور حتم مراحل نخستین تنظیم نظریه به مانند هر فعّالیت خلاّق دیگر به لحاظ ماهوی شهودی است، آنهم بر اساس مبانی‏ای که به هیچ وجه صرفا عقلی یا تجربی نیستند. نظریه‏پرداز در ابتدا «حدسی» دارد و از آن تبعیت می‏کند و این خود یک معرفت شهودی است. نظریه‏ها نشانی از شهود دارند تا هنگامی که به حدّ قابل توجهی از معقول بودن برسند. امّا نظریه‏پردازی اولیّه هرچقدر شهودی باشد، شخصیت ‏شناس وظیفه تنظیم دیدگاههایی واضح را بر حسب سلسله‏ای از مفروضاتی که تجارب همگانی آنها را توجیه می‏کند، می‏پذیرد، که از این مفروضات قضایای نظری عمده «نظریه» استنتاج شود. سرمایه ‏گذاری آشکار شخصیت شناسان در دفاع از این قضایا و تحقیرِگاه و بیگاهشان نسبت به شواهد تجربی از التزام گاهی شخصیت‏ شناس بیش از این تجربه گراست؛ قطعا او به این معیار معتقد است که چیزی که نتواند مورد تأیید نوعی از شواهدتجربی واقع شود، استحقاق درج در نظریه شخصیت را ندارد؛ اما در میان روانشاسان، شخصیت ‏شناسان کمتر بر انکار شهود و ردّ هر گونه مفروضی که صرفا مورد حمایت عقل است، اصرار می‏ورزند. برعکس شخصیت‏ شناسان معرفت عقلی و شهودی را در نظریه ‏پردازی روا می‏دارند، در عین حال که ضرورت اعتماد برتجربه گرایی را هرگاه مردّد باشند می‏پذیرند. این جامعیت و عدم شکاکیت، موجب احترام شخصیت شناسان در بین روانشناسان نشده است فقط توان مفهوم سازی و اشتیاقِ پرداختن به مسائل پیچیده را امکانپذیر ساخته است]1[

هسته و پوسته شخصیت
اصل عمده تنظیم عبارت است از: تمایزی اساسی میان هسته و پوسته شخصیت. در نظریه‏های شخصیت متعارف این است که دو نوع گزاره بیان می‏کنند:
نوع اوّل: ناظر است به آنچه که هسته شخصیت ‏نام دارد. این نوع، اموری را که مشترک میان همه انسانهاست تصویر می‏کند و اوصاف ذاتی انسانها را برملا می‏سازد. این ویژگیهای مشترک در روند زندگی تغییر نمی‏کنند و تأثیر گسترده نافذی بر رفتار اِعمال می‏کنند. امّا نظریه‏ پردازان همچنین تمایل دارند که گزاره‏هایی درباب اوصاف ملموس تر شخصیت که به آسانی در رفتار مشاهده می‏شوند، بیان کنند. این اوصاف را پوسته شخصیت می‏ناميم. اینها عموما اکتسابی ‏اند، نه فطری، و هر یک تأثیر نسبتا محدودی بر رفتار دارند. نظریه‏ پردازان آنها را عمدتا برای تبیین تفاوتهای میان افراد بکار می‏برند. در نظریه‏ پردازی هسته‏ای، شخصیت شناس گزاره‏ای اصلی درباره جهت‏یابی، هدف و کارکرد کلّی زندگی انسان بیان می‏کند. این گزاره به شکل اصل موضوع گرفتن یک یا شاید دو گرایش هسته‏ ای است، مانند این فرض که هر رفتار متشکل از کوششی برای به فعلیت رساندن استعدادهای ذاتی شخص است. نظریه‏پردازای هسته‏ای «خصلتهای هسته‏ای» یا ساختارهای شخصیتی را نیز که در گرایش هسته‏ ای است در بردارد. در مورد گرایش به «فعلیّت رساندن»، خصلتهای هسته‏ای آن را می‏توان بالقوگی های فطری مانند غریزه جنسی یا پرخاشگری دانست.

یکی از شیوه‏هایی که در سطح پوسته شخصیت، نظریه‏ پرداز گزاره‏ای بیان می‏کند، این است که تعدادی از خصلتهای پوسته‏ای را که صرفا با بخشی از رفتار مرتبطند، اصل موضوع قرار دهد. برای مثال: «نیاز به موفقیت» خصلتی پوسته‏ای است که صرفا ناظر است به رفتار رقابت طلبانه در زمینه‏ای که امکان موفقیت و شکست در آن هست. کارکرد خصلتهای پوسته‏ای این است که فهم تفاوتهای میان افراد را ممکن می‏سازد. نظریه ‏پردازان در تعداد خصلتهای پوسته‏ای که به عنوان اصل موضوع فرض می‏کنند با یکدیگر اختلاف نظر دارند، هرچه تعداد آنها بیشتر باشد توجه بیشتری به تفاوتهای خردی نشان داده می‏شود. این خصلتها خردترین و متجانس ترین عناصر تبیینی است که نظریه‏ پرداز امکان وجود آنها را باور دارد. افراد بسیاری اصطلاح ویژگي را برای آنچه توصیف کردم به‏ کار می‏برند؛ امّا من از این اصطلاح اجتناب می‏کنم.


اصطلاح سنخ مفهوم وسیعتر و عامتری است که آن هم در نظریه ‏پردازی پوسته‏ای به‏ کار برده می‏شود. هر سنخ شامل تعدادی از خصلتهای پوسته‏ ای است که در درون واحدهای بزرگتری انتظام می‏یابند که با شیوه‏ های زندگی‏ای که معمولاً با آنها مواجهیم مرتبطند. گاهی شخصیت‏ شناس، یک سنخ ‏شناسی یا طبقه ‏بندی جامع سنخها را پیشنهاد می‏کند که بیان جامعی از سبکهای مختلف ممکن زندگی می‏باشد. معمولاً یک یا چند سنخ به عنوان شیوه‏ های آرمانی زندگی در نظر گرفته می‏شود در حالیکه سایر شیوه ‏ها غیر آرمانی تلقی می‏شوند.

اعتقاد بر این است که سنخهایی غیر آرمانی یا زمینه‏های آسیب‏ شناسی روانی، یا انواع بالفعل آسیب‏ شناسی روانی‏ اند. شکاف بین هسته و پوسته شخصیت، در گزاره ناظر به رشدپرمی‏شود. در آغاز، گرایشها و خصلتهای هسته‏ای در تعامل با سایر اشخاص (مثلاً خانواده، غریبه‏ها) و نهادهای اجتماعی (مثلاً قوانین، مدارس) آشکار می‏شوند. تجربه حاصل ـ پاداش، کیفر، آگاهی ـ در خصلتهامراجعه شود و سنخهای پوسته‏ای تبلور می‏یابند. معمولاً سنخ شخصیتی هر کس، کارکرد نوعِ خاص محیط خانوادگی که او در آن رشد یافته است تلقی می‏شود و بهترین شرایط مربوط به رشد به سخنهای شخصیتی آرمانی می‏انجامد. شخصیت‏ شناس قائل است که بهترین سبک زندگی ، سنخ آرمانی آن است که هدف کلّی زندگی انسانی را آنگونه که در نظریه خاصی بیان می‏شود، بیش از هر سبک دیگر تحقق بخشد]1[

روان شناسی رشد شخصیّت
تاریخچۀ زندگی یک فرد در واقع مدتها پیش از تولّد او آغاز می شود زیرا تأثیر عوامل ژنتیکی و محیطی پیش از تولّد آغاز می شوند. معمولاً رشد شخصیّت را پس از تولّد طیّ چند دوره مورد مطالعه قرار می دهند که عبارتند از: دورۀ شیرخوارگی (از تولد تا 2 سالگی)، دوره پیش دبستانی (2 تا 6 سالگی)، دوره کــودکی میــانه (6 تا 12 سالگی) و دوران بلوغ. دوران شیرخوارگی از جهات گوناگون بر رشد شخصیّت در دورۀ بزرگسالی تأثیر می گذارد. مثلاً وجود واکنش مانع محرک در بعضی از نوزادان است که در نهایت منجر به اختلال شخصیّتی در خود ضروری می شود. وابستگی یکی از واکنشهایی است که در دوران نوزادی در نوزاد نسبت به مادر ایجاد می شود که حاکی از احساس امنیّت خاطر در نوزاد بر اثر وجود و حضور مادر است این الگوی رفتاری در حیوانات نیز مشاهده شده است.
در دوره پیش دبستانی بسیاری از الگوهای رفتاری نظیر رفتار اکتشافی، اضطراب، سخنگویی که در دورۀ شیرخوارگی آغاز شد در این دوره به تکامل خود ادامه داده و شکل گیری شخصیّت را در مرحله ای بالاتر امکان پذیر می سازند.
دوره کودکی میانه را روانکاوان دوره نهفتگی از نظر رشد جنسی می دانند در این دوره کودک در محیط مدرسه با کودکان دارای شخصیّتهای گوناگون در تماس و مراوده است و مدرسه نقش مهمی در اجتماعی کردن کودک ایفا می کند.
دوره بلوغ با رشد سریع و تغییرات بارز جسمی مشخص می شود. ظهور علائم ثانوی جنسی در پسران و دختران مختص این دوره است. این تغییرات جسمی با تغییرات روانی مختلفی همراه است]2[

نظریه های شخصیّت
نظریه های روانکاوانه شخصیّت شامل نظریه های روانکاوی فروید، یونگ، آدلر است. فروید به عنوان پیشتاز و بنیانگذار نظریۀ روانکاوی شناخته شده است. وی به عنوان پزشک در بعضی بیماران خود متوجه ناراحتی هایی شده بود که منشأ جسمی نداشتند و معتقد شد که این ناراحتیها حاصل و تحت کنترل مغز دوم است و بعدها از آن به عنوان «ناخودآگاه» یا «ضمیر ناهشیار» نام برد.
شخصیّت از نظر فروید شامل سه وجه است نهاد که نماینده تمایلات و غرایز کور است و تابع اصل لذّت است. خود یا من که نمایندۀ واقعیتها است و تابع اصل واقعیت است. و فراخود یا من برتر نمایندۀ سانسورهای اجتماعی و وجدان شخصی است و مانع ارضای تمایلات می شود. به عقیده فروید شخصی برای حفظ و انسجام شخصیّت خود از یک رشته مکانیسم های دفاعی که عبارتند از: واپس زنی، جابجائی، والایش، بروناخنکی، همانندسازی، درون فکنی، بازگشت، تثبیت، انکار، دلیل تراشی، تبدیل، جبران استفاده می کند.
یــونــگ که از شاگــردان فروید بود به علّت اختلاف هــایی که با فرویــد پیدا کرد کتب روان شناسی تحلیلی را پی ریزی کرد. از نظر یونگ ساختار شخصیّت شامل من یا خود، ناهشیاری فردی، ناهشایر جمعی، صورتهای ازلی، پرسونا یا نقاب، آنیما و آنیموس و سایه می باشد. ونگ شخصیّتها را به دو طبقه درون گرا و برون گرا تقسیم کرد. از دیگر همکاران فروید که مکتب روان شناسی فردی را بنیاد نهاد، آلفرد آدلر بود. در نظریه آدلر صول و ویژگی هایی وجود دارد که عبارتند از: اصل حقارت، اصل برتری جوئی، اسلوب زندگی، خودآگاهی، علاقه اجتماعی، نهایت و هدف زندگی و خود خلاّقی]2[

نظریّه های شناختی شخصیّت

نظریّه جورج کلی که به عنوان یکی از نظریّه های شناختی شخصیّت شناخته شده محور بحث او این است که انسان از یک سو موجودی است عقلانی و دارای شناخت، و از سودی دیگر موجودی است که برای تعبیر و تفسیر رویدادهای زندگی خود از سازه هایی که خود می سازد استفاده می کند. هر انسان از نظر کلی دانشمندی است که عاقلانه و با روش علمی خاص خود پدیده ها را تعبیر و تفسیر می کند. طبعاً چون شیوه های شناخت افراد با هم متفاوت است تعبیر و تفسیرهای گوناگونی هم از زندگی و جهان اطراف خود دارند. کلی این ســازه ها را به عینــک های متفــاوتی تشبیه می کنــد که هر فــرد جهان بیرون را که در واقع یکی است از پشــت عینک خود به رنگ خاصّی می بیند.
کلی توجیه خود را از تعبیر و تفسیر افراد در مورد جهان خارج طی یک اصل موضوعۀ بنیادی و 11 اصل تبعی توضیح می دهد. اصول تبعی کلی عبارتند از: اصل تبعی ساختمانی، یعنی شخص رویدادها را با تفسیر کردن تکرار آنها پیش بینی می کند. اصل تبعی فردیّت، یعنی افراد در ساختن رویدادها با یکدیگر تفاوت دارند. اصل تبعی سازمان، یعنی هر شخص مشخصاً برای راحتی در تصور و درک رویداد، سیســتم ساختن سازه های خاصی را در خود شکل می دهد که بین آن سازه ها روابط ترتیبی و سلسله مراتبی وجود دارد. اصول دیگر و اصل تبعی دوگانگی، اصل تبعی انتخاب، اصل تبعی گستره، اصل تبعی تجربه، اصل تبعی نوسان، اصل تبعی خرد کردن، اصل تبعی اشتراک، اصل تبعی جامعه جویی نام داشت]2[

نظریه های تیپ شناختی شخصیّت
معروفترین این نظریه ها متعلق به کره حمر آلمانی و دیگری شلدون آمریکائی است که مبنای کار خود را ارتباط ویژگیهای جسمی با خصوصیّات شخصیّتی قرار داده اند که ریشه در کارهای بقراط یا جالینوس حکمای قدیمی یونان دارد.. کرچمر با استفاده از فنون «انسان سنجی جسمانی» انسانها را به سه تیپ ضربه تنان، لاغر تنان و سنخ پهلوانی تقسیم کرد. بر اساس نظریه کره حمر به هر یک از این سه سنخ جسمی یک نسخ روانی مربوط می شود مثلاً ضربه تنان از نظر روانی ادواری خوی یعنی از نظر خلق و خو بدون ثبات و متلون المزاج اند؛ لاغرتنان از نظر روانی اسکینروئید خوی اند یعنی شخصیّتی گسسته دارند و درونگرا هستند و بالاخره سنخ پهلوانی از نظر روانی صرغ واره هوی هستند یعنی محتاط، محافظه کار و کند هستند. شلدون به تحقیقات تیپ شناسی خود علمی تر و عینی تری داد. او انسانی را به سه تیپ اکتومورف که از جنبه های سلسلۀ عصبی غلبه دارند. اکتومورف که از نظر جنبه های سلسلۀ عصبی غلبه دارنــد. مزومــورف که در آنها غلبــه با استحکام عضلانی و استخوانها است و اندوموروف که جنبه های احشائی و شکمی در آنها غالب است تقسیم کرد. مهمترین انتقاد این نظریه های تیپ شناسی این بوده است که اگر یک تیپ جسمی به عللی چون بیماری، یا تغذیه تغییری از نظر جسمی پیدا کنند، تکلیف خصوصیات شخصیّتی آنها چه می شود]2[

نظریه های شخصیت؛فروید؛سطوح شخصیت

غرایز باز نمایی های ذهنی محرک هایی هستند که از درون بدن سرچشمه می گیرند. غرایز زندگی درخدمت بقا هستند وبه شکل انرژی روانی به نام لیبیدو آشکار می شوند. غرایز مرگ سایق ناهشیار به سمت تباهی ،نابودی وپرخاشگری هستند.سه ساختار شخصیت نهاد،خود وفراخود هستند. نهاد،عنصر زیستی شخصیت،مخزن غرایز ولیبیدو است.نهاد طبق اصل لذت عمل می کند.خود،عنصر منطقی شخصیت،طبق اصل واقعیت عمل می کند .فراخود،جنبه اخلاقی شخصیت،از وجدان – رفتارهایی که کودک به خاطر آنها تنبیه می شود- وخود آرمانی – رفتارهایی که کودک به خاطر آنها تحسین می شود- تشکیل می شود.خود بین درخواست های نهاد،فشار های واقعیت،واحکام فراخودی میانجی گری می کند]3[

نظریه های شخصیت؛فروید؛اضطراب
اضطراب زمانی ایجاد می شود که خود زیاد تحت فشار قرارگرفته باشد.فروید سه نوع اضطراب رامطرح کرد:اضطراب واقعی،اضطراب روان رنجور واضطراب اخلاقی.
اضطراب واقعی ترس از خطرات ملموس در زندگی عملی است- مثلا ترس از طوفان،زلزله و...- اضطراب واقعی رفتار ما را برای گریختن ازخطرهای واقعی ومحافظت کردن از خودمان هدایت می کند.
اضطراب روان رنجور در کودکی ریشه دارد، یعنی در تعارض ارضای غریزی با واقعیت. این اضطراب روان رنجور ترس ناهشیار از تنبیه شدن به خاطر نشان دادن تکانشی رفتار تحت سلطه نهاد است. دراین حالت بین نهاد وخود تعارض وجود داشته ومبنای واقعی دارد.
اضطراب اخلاقی از تعارض بین نهاد وفراخود ناشی می شود. درواقع این ترس ازوجدان است .
اضطراب به فرد خبر می دهد که خود تهدید شده است واگر دست به کارنشود،امکان دارد خود ساقط شود.
خود برای محافظت از خودش چند گزینه دارد: گریختن از موقعیت تهدید کننده، جلوگیری از نیاز تکانشی که علت خطر است، یا اطاعت کردن ازاحکام وجدان.


اگر هیچ یک از این روش های منطقی موثر نباشند، فرد ممکن است به مکانیزم های دفاعی متوسل شود که راهبرد های غیر منطقی طراحی شده برای دفاع کردن از خود است]3[


نظریه های شخصیت؛فروید؛مکانیزم های دفاعی

مکانیزم های دفاعی به صورت ناهشیار عمل می کنند. آنها تحریف های واقعیت هستند که ازخود دربرابر تهدید اضطراب محافظت می کنند.
ازجمله مکانیزم های دفاعی این موارد هستند:
سرکوبی : انکار ناهشیار وجود چیزی که موجب اضطراب می شود. این نوعی فراموشی ناهشیار وجود چیزی است که موجب ناراحتی ما می شود واساسی ترین و رایج ترین مکانیزم دفاعی است.
مغهوم سرکوبی برای نظریه شخصیت فروید اهمیت زیادی داشته ودر تمام رفتار های روان رنجور دخالت دارد.
انکار: انکار کردن وجود تهدید بیرونی یا رویداد آسیب زا.
واکنش وارونه : نشان دادن تکانه نهاد که درست برعکس تکانه ای است که فرد را تحریک کرده است.برای مثال کسی که توسط تمایلات جنسی تهدید شده است شاید آن را وارونه کند ومبارز متعصبی علیه هرزه نگاری شود.
فرافکنی : نسبت دادن تکانه ناراحت کننده به فرد دیگر
واپس روی : برگشتن به دوره پیشین زندگی که کمتر ناکام کننده بوده ونشان دادن رفتارهای بچگانه و وابسته ای که مشخصه آن دوران امن تر بوده است.
دلیل تراشی : تعبیر متفاوت رفتار برای قابل قبول ترکردن وکمتر تهدید کننده بودن آن.مثلا کسی که از کار خود اخراج شده ممکن است با گفتن اینکه این کار در هرصورت به درد نمی خورد، خود را توجیه می کند .
جابجایی : جابجا کردن تکانه های نهاد از موضوع تهدید کننده یا غیر قابل دسترس به موضوعی جایگزین که در دسترس قرار دارد.
والایش : تغییر دادن یا جابجا کردن تکانه های نهاد با منحرف کردن انرژی غریزی به رفتار های جامعه پسند. برای مثال، انرژی جنسی می تواند به رفتارهای هنری خلاق منحرف شده یا والایش یابد. فروید معتقد بود انواع فعالیت های انسان، مخصوصا آنهایی که ماهیت هنری دارند، جلوه هایی که از تکانه های نهاد هستند که به راه های خروجی جامعه پسند منحرف شده اند]3[
نظریه های شخصیت؛فروید؛مراحل روانی - جنسی رشد شخصیت
کودکان مراحل روانی – جنسی رشد را پشت سر می گذارند که با نواحی شهوت زای بدن توصیف می شوند. مرحله دهانی دو شیوه رفتار را شامل می شود: جذب دهانی وپرخاشگری دهانی.
مرحله مقعدی اولین مداخله در ارضای تکانه غریزی راشامل می¬شود.
مرحله آلتی عقده ادیپ را دربر دارد، یعنی تمایلات جنسی ناهشیار کودک به والد جنس مخالف واحساس رقابت وترس نسبت به والد هم جنس.
پسرها اضطراب اختگی ودخترها رشک آلت مردی را پرورش می دهند. پسرها از طریق همانندسازی با پدر وپذیرفتن معیارهای فراخود او وسرکوب کردن میل جنسی به مادر خود،عقده ادیپ را حل می کنند. دخترها در حل کردن این عقده چندان موفق نیستند که باعث می شود فراخودی داشته باشند که به قدر کافی رشد نکرده است.
در طول دوره نهفتگی، غریزه جنسی به فعالیتهای تحصیلی، ورزشها، وروابط دوستی با افراد هم جنس والایش می یابد.
مرحله تناسلی، به هنگام بلوغ از شروع روابط دگر جنس گرا خبر می دهد]2[

نظریه های شخصیت؛یونگ
یونگ تعریف فروید را از لیبیدو گسترش داد وآن را به صورت نیروی پویشی کلی تر توصیف کرد.
یونگ معتقد بود شخصیت علاوه بر گذشته توسط آینده نیز شکل می گیرد وبر ناهشیار تاکید کرد.یونگ اصطلاح لیبیدو را به دوصورت مورد استفاده قرار داد: انرژی پراکنده وکلی و انرژی محدودتری که به کار شخصیت سوخت می رساند و آن را روان نامید.
مقدار انرژی که در یک فکر یا احساس صرف می شود، ارزش نام دارد.برای مثال اگر انگیزه زیادی برای کسب قدرت داشته باشد در این صورت بیشتر انرژی روانی خود را صرف جستجو کردن قدرت می کنید.
انرژی روانی مطابق با اصول اضداد،هم ارزی وآنتروپی عمل می کند.
اصل اضداد اعلام می دارد که هر چنبه ای از روان ضد خود را دارد و این ضدیت انرژی روانی تولید می کند. اصل هم ارزی اعلام می دارد که انرژی هرگز درشخصیت از بین نمی رود بلکه ازیک قسمت به قست دیگر جابجا می شود. اصل انتروپی اعلام می دارد که در شخصیت گرایش به آرامش وتعادل وجود دارد.

نظریه های شخصیت ؛ یونگ ؛ سیستم های شخصیت
خود (ego) مرکز هوشیاری است و به درک کردن ،فکر کردن، احساس کردن و یادآوری مربوط می شود.
بخشی از ادراک هشیار ما به وسیله نگرشهای درون گرایی وبرون گرایی مشخص می شود که به موجب آن لیبیدو به صورت درونی یا بیرونی هدایت می شود. برون گرایان افراد معاشرتی واز لحاظ اجتماعی جسور هستند وبه سمت دیگران ودنیای بیرون گرایش دارند. درون گرایان کناره گیر وخجالتی هستند و گرایش دارند که بر خود افکار و احساساتشان تمرکز داشته باشند- در مورد شخصیت خودتون فکر کنید؛ انرژی روانی تون به سمت بیرون هدایت می شه یا درون؛ برون گرایید یا درون گرا؟!- به عقیده یونگ همه افراد قابلیت هر دو گرایش را دارند ولی فقط یکی در شخصیت مسلط می شود.
یونگ تفاوتهای دیگری را نیز بین افراد بر اساس آنچه که او کارکردهای روانشناختی نامید مطرح کرد. این کارکردها به روش های متفاوت ومتضاد درک کردن دنیای بیرونی عملی ودنیای درونی ذهنی ما اشاره دارند]4[

نظریه های شخصیت؛ یونگ؛‌ کارکردهای روان شناختی
چهار کار کرد روان شناختی عبارتند از: حس کردن ، شهود، تفکر، و احساس.
حس کردن (sensing) و شهود (intuition) با هم به عنوان کارکردهای غیر عقلانی دسته بندی شده اند؛ آنها از فرایند عقل استفاده نمی کنند.حس کردن تجربه را از طریق حواس بازآفرینی می کند، به همان صورت که عکس شی را کپی می کند. شهود مستقیما از محرک بیرونی ناشی نمی شود.
دومین جفت کارکردهای متضاد، تفکر (thinking) و احساس (feeling) کارکردهای عقلانی هستند که قضاوت کردن وارزیابی تجربیاتمان را شامل می شود. کارکرد تفکر، قضاوت هشیار را درباره اینکه آیا تجربه ای درست یا غلط است ، شامل می شود. نوع ارزیابی که توسط کارکرد احساس صورت می گیرد بر حسب دوست داشتن یا دوست نداشتن، خوشایندی یا ناخوشایندی، تحریک یا بی حوصلگی ابراز می شود.
همانگونه که روان ما مقداری از هر دو نگرش برون گرایی و درون گرایی را در بر دارد، از قابلیت هر چهار کارکرد روانشناختی برخورداریم، و همانگونه که یک نگرش مسلط است، فقط یک کارکرد مسلط می باشد. کارکردهای دیگر در ناهشیاری شخص پنهان هستند]4[

نظریه های بشردوستان (انسان گرایانه)
مازلو معتقد است که روان شناسی باید خلاق ترین و سالمترین افراد را برای نشان دادن بالاترین توانایی های بالقوه انسان برگزیند و مورد مطالعه قرار دهد. سلسله مراتب نیازهای عنوان شده به وسیله مزلو عبارتند از: نیازهای فیزیولوژیایی، نیازهای ایمنی، نیازهای تعلق و عشق، نیازهای حرمت و نیازهای خودشکوفایی است. نیازهای فیزیولوژیایی شامل نیاز به غذا، آب، هوا، خواب و جنس مخالف هستند. نیازهای ایمنی شامل نیاز به امنیت، ثبات، نظم و رهایی از ترس و اضطراب است. نیازهای تعلق و عشق از طریق ارتباط شخص با دیگر مردمان برآورده می شود. نیازهای حرمت شامل نیاز به عزت نفس و احترام از سوی خود و دیگران است. نیازهای خودشکوفایی تشخیص توانهای بالقوه و قابلیتهای شخص است و مستلزم داشتن دانش واقع بینانه نسبت به نقاط ضعف و قوت خود است.
نیازهای رده پایین تر باید بیش از ظهور نیازهای ردههای بالاتر سلسله مراتب ارضاء شده باشند، اگرچه یک نیاز نباید به طور کامل و قطعی ارضاء شود تا نیاز دیگری ظاهر شود. نیازهای رده پایین تر نیازهای نقص یا کمبود نامیده می شوند. زیرا شکست در ارضاء آنها در فرد کمبود جسمانی و عاطفی با ارضای آنها افزایش می یابد. نیازهای رده های بالاتر برای بقاء انسان کمتر موردنیازند، اما سلامت جسمانی و عاطفی با ارضای آنها افزایش می یابد. نیازهای ترقی یا نیازهای هستی نام دارند]5[

اختلافات شخصیّت
اختلالات شخصیّت با اختلالات روانی از قبیل روان رنجوری و روان پریشی تفاوت دارند. این الگوهای اختلالی رفتارهایی هستند که برای دیگران زیان آور بوده یا منبع پاداش دهندۀ آنها از نظر اجتماعی مضرّ یا غیر قانونی شناخته شده است. عمده ترین اختلالات شخصیّت عبارتند از: شخصیّت نافعال ـ پرخاشگری با وجود ظاهری همکاری کننده و پذیرش، با طفره رفتن، سماجت و ناکارآمدی مشخص می شود. شخصیّت ناکارآور عدم کارآیی او است نه خصومت داشتن که مختص شخصیّت نافعال پرخاشگر است. شخصیّت هیستریابی با عدم ثبات عاطفی، خود نمایشی، خود محوری و اتکاء به دیگران مشخص می شود. شخصیّت ادواری خوی که بیشتر در مردان دیده می شود از یکسو شبیه شخصیّت هیستریابی و از سوی دیگر شبیه به شخصیّت اسکیزوئیدی است در واقع این تیپ شخصیّتی نمایشگر شکل ملایمی از شیدائی ـ افسردگی است.
شخصیّت اسکیزوئیدی که عملاً با خود بیگانه است، خجول بودن، حساسیت بیش از حد و مردم گریزی بعضی از دیگر از مشخصات شخص اسکیزوئید هستند. شخصیّت ضعیف علاوه بر داشتن حالت اسکیزوئیدی علائم دیگری چون زود خسته شدن، فقدان اشتیاق و علاقه و سطح انرژی پائین را دارند. شخصیّت پارانویایی ویژگیهایی از جمله حسادت، مسکوک بودن، خشک و انعطاف ناپذیر بودن و حساس بودن بیش از حدّ را دارند]6[


نظریه ویژگی های شخصیت
نظریه ویژگی های شخصیت یکی از مهم ترین محدوده های نظری در مطالعه شخصیت است. براساس این نظریه، شخصیت افراد از خصوصیات وصفات گسترده ای ترکیب یافته است. برای مثال، در نظر بگیرید که خودتان چگونه شخصیت یک دوست نزدیکتان را توصیف می کنید. به احتمال زیاد، از تعدادی از ویژگی های او مانند اجتماعی بودن، مهربانی و خونسردی نام می برید. منظور از «ویژگی» یک خصوصیت نسبتاً پایدار است که باعث می شود افراد به شیوه های خاصی رفتار کنند.ميگنا دات آي آر. نظریه ویژگی های شخصیت بر خلاف سایر نظریه های شخصیت مانند نظریه های روانکاوانه و انسان گرایانه، بر تفاوت های بین افراد تمرکز دارد. ترکیب و تعامل ویژگی های مختلف است که شخصیت یک فرد را تشکیل می دهد و این برای هر شخص، یگانه و منحصر به فرد است. نظریه ویژگی های شخصیت بر تعیین و اندازه گیری این خصوصیات فردی شخصیت تمرکز دارد]3[

نظریه گوردون آلپورت
در سال ۱۹۳۶، گوردون آلپورت، روان شناس، متوجه شد که تنها در یک فرهنگ لغات انگلیسی، بیش از ۴۰۰۰ واژه برای توصیف ویژگی های مختلف شخصیت وجود دارد. او این ویژگی ها را در سه سطح رده بندی نمود:
▪ ویژگی های اصلی: ویژگی هایی که بر کلّ زندگی فرد غالب است، تا جایی که آن شخص معمولاً به خاطر این ویژگی ها شناخته می شود. در واقع، شنیدن نام فرد، این ویژگی ها را به ذهن شنونده متبادر می کند. برای درک بهتر این موضوع، عبارت هایی نظیر فرویدی، ماکیاولی، دون ژوان، مسیح گونه و ... را در نظر آورید. به نظر آلپورت، ویژگی های اصلی نادرند و در طول زندگی ساخته می شوند.
▪ ویژگی های مرکزی: خصیصه های عمومی که پایه های اصلی شخصیت را شکل می دهند. این ویژگی های مرکزی، هر چند به نفوذ و اقتدار ویژگی های اصلی نیستند، امّا خصیصه های عمده ای هستند که ممکن است برای توصیف یک فرد دیگر به کار آیند. عبارت هایی چون هوشمند، امین، کمرو و مضطرب نمونه هایی از ویژگی هاي مركزي هستند .
▪ ویژگی های ثانویه: ویژگی هایی که گاهی به نگرش ها یا اولویت ها مربوطند و غالباً تنها در وضعیت های خاص یا تحت شرایط خاص پدیدار می شوند. به عنوان نمونه می توان به مضطرب شدن به هنگام صحبت در میان جمع یا بی صبری در هنگام انتظار در صف اشاره کرد]3[

● پرسشنامه ۱۶ عامل شخصیت ریموند کاتل
ریموند کاتل، یکی از نظریه پردازان ویژگی های شخصیت، تعداد ویژگی های اصلی شخصیت را از بیش از ۴۰۰۰ مورد که در لیست اولیه آلپورت وجود داشت به ۱۷۱ مورد تقلیل داد. او این کار را عمدتاً از طریق حذف ویژگی های غیرمتداول و ترکیب خصوصیات مشترک انجام داد. کاتل سپس نمونه بزرگی از افراد را برای این ۱۷۱ ویژگی مختلف مورد ارزیابی قرار داد. وی آنگاه با استفاده از یک روش آماری به نام «تحلیل عوامل» ، ویژگی های نزدیک به هم را معین کرد و سرانجام لیست خود را به تنها ۱۶ ویژگی شخصیت کاهش داد. به گفته کاتل، این ۱۶ ویژگی، منبع و منشاء شخصیت تمام انسان ها می باشند. او همچنین یکی از پرکاربردترین آزمون های ارزیابی شخصیت به نام پرسشنامه ۱۶ عامل شخصیت (16PF)را طراحی کرد]4[

سه بعد شخصیت آیزنک
هانس آیزنک، روان شناس انگلیسی، مدلی برای شخصیت، بر پایه تنها سه ویژگی عمومی بنا کرد:
۱)درون گرایی/برون گرایی: درون گرایی مستلزم جهت دهی توجه و تمرکز بر روی تجربیات درونی است در حالی که برون گرایی به تمرکز و توجه بر سایر مردم و محیط ارتباط دارد. بنابراین، یک فرد درون گرا معمولاً فردی ساکت و خوددار است و یک فرد برون گرا بیشتر خونگرم و اجتماعی.
2) تهییج پذیری/پایداری هیجانی: این بعد از نظریه ویژگی های شخصیت آیزنک به دمدمی مزاجی در مقابل خونسردی و آرامی مربوط است. فرد تهییج پذیر، زود ناراحت یاهیجان زده می شود در حالی که منظور از پایداری هیجانی یعنی از نظر هیجانی، ثابت و یکنواخت باقی ماندن.
۳)روان پریشی گرایی: آیزنک بعداً پس از مطالعه افرادی که از بیماری روانی رنج می بردند، بعد دیگری از شخصیت را به نظریه خود افزود. او این بعد را روان پریشی گرایی نامید. کسانی که این ویژگی در آن ها برجسته است در برخورد با واقعیت ها مشکل دارند و معمولاً جامعه ستیز، مخالف، غیرهمدل و عوام فریب هستند]4[

● نظریه پنج عامل شخصيت
نظریه های کاتل و آیزنک موضوع پژوهش های بسیاری قرار گرفته است و برخی از نظریه پردازان عقیده دارند که کاتل بر روی تعداد زیادی ویژگی تمرکز کرده است و آیزنک بر روی تعداد کمی. در نتیجه، یک نظریه جدید ویژگی های شخصیت به نام نظریه پنج عامل شکل گرفت. این مدل پنج عامل شخصیت نشانگر پنج ویژگی اصلی است که در تعامل با یکدیگر، شخصیت انسان را شکل می دهند. با وجودی که پژوهشگران غالباً با یکدیگر بر روی نامگذاری دقیق این ابعاداختلاف نظر دارند امّا نام های زیر بیشتر متداول است:
▪ برون گرایی
▪ خوشایندی (مقبولیت)
▪ وظیفه شناسی (وجدان)
▪ تهییج پذیری
▪ آزاداندیشی]7[

●ارزیابی نظریه ویژگی های شخصیت
با وجودی که اغلب روان شناسان قبول دارند که می توان مردم را بر حسب ویژگی های شخصیتی شان توصیف کرد امّا نظریه پردازان همچنان به بحث در مورد تعداد ویژگی های اصلی سازنده شخصیت انسان ادامه می دهند. در حالی که نظریه ویژگی های شخصیت دارای واقع بینی هایی است که برخی دیگر از نظریه های شخصیت (مانند نظریه روانکاوانه شخصیت فروید) فاقد آن هستند، امّا دارای نقاط ضعفی نیز هست. برخی از متداول ترین انتقاداتی که به نظریه ویژگی های شخصیت می شود بر این واقعیت تمرکز دارد که ویژگی ها غالباً پیش بین های ضعیفی برای رفتار هستند. مثلاً در حالی که یک فرد ممکن است امتیاز بالایی در ارزیابی یک ویژگی خاص به دست آورد امّا او شاید همیشه و تحت هر شرایط، به همان شیوه رفتار نکند. مشکل دیگر این است که نظریه ویژگی های شخصیت مشخص نمی سازد که چگونه و چرا تفاوت های شخصیتی افراد شکل می گیرد یا پدید می آید]8[

شخصیت سالم از دیدگاه مكاتب مختلف روانشناسی


مكتب روانكاوی
به عقیده ی فروید، ویژگی خاصی كه برای سلامت روان شناختی ، ضروری است خودآگاهی است یعنی هرانچه كه ممكن است در ناخودآگاهی موجب مشكل شود بایستی خوداگاه شود . به عقیده ی فروید ، انسان عادی كسی است كه مراحل رشدو روان جنسی را با موفقیت گذرانده باشد و در هیچ یك از مراحل ، بیش از حد تثبیت نشده باشد . بنظر او كمتر انسانی ، متعارف است . فروید از منظر روان شناسی ، انسان نامتعارف را به دو گروه روان نژند و روان پریش ، تقسیم می كند و هسته ی مركزی بیماری روانی را اضطراب می داند . به عقیده ی فروید ، نوع مكانیسم های دفاعی مورد استفاده ی افراد سالم ، روان نژند و روان پریش ، متفاوت است . شخص سالم از مكانیسم های دفاعی نوع دوستی ، ش

:: بازدید از این مطلب : 2151

|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

هيجان‌ها به صورت پديده‌هاي ذهني، زيستي، هدفمند و اجتماعي وجود دارند.

 

 


 

 

 

هيجان‌ها پديده‌هايي چند بعدي هستند. در كل مي‌توان گفت هيجان‌ها به صورت پديده‌هاي ذهني، زيستي، هدفمند و اجتماعي وجود دارند. هيجان‌ها از اين نظر احساس‌هاي ذهني هستند كه باعث مي‌شوند به صورت خاص احساسي مثل عصباني يا شاد داشته‌باشیم. هيجان‌ها واكنش‌هاي زيستي هم هستند. آنها پاسخ‌هاي بسيج‌كننده انرژي‌اند كه بدن را براي سازگار شدن با هر موقعيتي كه روبه‌رو مي‌شويم آماده مي‌سازند.


براي مثال خشم نوعي ميل انگيزشي در ما ايجاد مي‌كند تا كاري انجام دهيم كه معمولا آن را انجام نمي‌دهيم، مثلا با يك دشمن بجنگيم يا به يك بي‌عدالتي اعتراض كنيم. هيجان‌ها پديدهاي اجتماعي نيز هستند. وقتي هيجاني مي‌شويم علايم قابل تشخيص چهره‌ها، ژستي و كلامي براي سايرين مي‌فرستيم كه كيفيت هيجان‌پذيري ما را به ديگران منتقل مي‌كند. (مثل حركت ابروها و تن صدا)


ابعاد هيجان
-عنصر ذهني به هيجان احساس مي‌دهد يعني تجربه ذهني كه هم معني و هم اهميت شخصي دارد. هيجان از نظر شدت و كيفيت در سطح ذهني احساس مي‌شود.


-عنصر زيستي فعاليت دستگاه‌هاي خودمختار عصبي و هورموني را شامل مي‌شود، به اين صورت كه آنها براي آماده كردن رفتار كنار آمدن سازگارانه آن در هيجان دخالت دارد. فعاليت و رفتار فيزيولوژيكي آن چنان با هيجان آميخته است كه هرگونه تلاش براي تجسم فردي عصباني كه برانگيخته نباشد تقريبا غيرممكن است.


-عنصر كاركردي (هدفمند) در واقع به اين سوال مربوط مي‌شود كه وقتي فردي هيجاني را تجربه مي‌كند چه فايده‌هايي از آن مي‌برد. آدم بدون هيجان از لحاظ تكاملي در مقايسه با ساير آدم‌ها اشكال دارد. براي مثال تجسم كنيد فردي كه قابليت ترس ندارد از نظر بقاي جسماني و اجتماعي چقدر در وضعيت نامساعدي قرار دارد.
-برخي عناصر بيانگر جنبه اجتماعي و ارتباطي هيجان هستند. تجربه‌هاي خصوصي ما از طريق ژست‌ها، حرف زدن‌ها (آواگري‌ها) و به ويژه جلوه‌هاي صورت و حالت‌هاي صورت به ديگران ابراز و منتقل مي‌شوند. پس هيجان‌ها در واقع كل بدن ما را درگير مي‌كنند. اين شامل احساس‌ها و پديدارشناسي‌مان، زيست شيمي و نظام عضلاني‌مان، اميال و هدف‌هايمان و ارتباط و تعامل‌مان با ديگران است.


ديدگاه‌هاي مربوط به هيجان

ديدگاه زيستي: اين ديدگاه معتقد است كه هيجان‌ها از تاثيرات بدني گذرگاه‌هاي عصبي ليمبيك، الگوهاي شليك عصبي و فيدبك آنها صورت مي‌گيرد.
ديدگاه شناختي: اين ديدگاه معتقد است كه هيجان‌ها از رويدادهاي ذهني نظير ارزيابي‌ها، دانش و حافظه، زماني كه فرد معني شخصي رويدادهاي محرك را تعبير مي‌كند، ناشي مي‌شود. چون مواردي نظير داروها، تحريك برقي مغز و پس‌خوراند صورت هيجان را فعال مي‌كند. معلوم است كه نيروهاي زيستي بدون دخالت شناختي يا با دخالت آن تجربه هيجاني به بار مي‌آورند چون افراد تقريبا هميشه ارتباط شخصي و اهميت شخصي رويدادها را تعبير مي‌كنند، پس معلوم مي‌شود كه نيروهاي شناختي هم موجب تجربه‌هاي هيجاني مي‌شوند.

 

 

 

چند نوع هيجان وجود دارد؟
گرايش شناختي بر هيجان‌هاي اصلي در انسان مثل خشم وترس تاكيد مي‌كند و به اهميت هيجان‌هاي ثانوي يا اكتسابي كم بها مي‌دهد. گرايش شناختي قبول دارد كه هيجان‌هاي اصلي مهم هستند اما معتقد است جالب بودن تجربه‌هاي هيجاني به دليل تجربه‌هاي فردي، اجتماعي و فرهنگي است. در نهايت پاسخ‌دهي به سوال فوق بستگي به اينكه طرفدار گرايش شناختي باشيم يا گرايش زيست‌شناسي فرق مي‌كند.


-ديدگاه زيستي معتقد است كه انسان‌ها چيزي بين دو تا 10 هيجان دارند.
-ديدگاه شناختي معتقد است كه انسان‌ها خزانه هيجاني بسيار متنوع‌تري از هيجان‌هاي اصلي دارند. اين نظريه‌پردازان مي‌گويند درست است كه تعداد معدودي مدار عصبي و واكنش بدني مثل جنگ و گريز وجود دارد اما چند هيجان مختلف مي‌تواند از واكنش زيستي ايجاد شوند براي مثال يك پاسخ فيزيولوژيكي تنها مثل بالا رفتن سريع فشار خون مي‌تواند مبناي زيستي خشم، حسادت يا رشك باشد.
اما هيجان‌ها چه فايده‌اي دارند؟


از ديدگاه كاركردي هيجان‌ها به صورت واكنش‌هاي زيستي تكامل يافته‌اند تا به ما كمك كنند تا با تكليف اساسي زندگي مثل مواجه شدن با تهديد به خوبي كنار بياييم. علاوه بر اين هيجان‌ها به هدف‌هاي اجتماعي هم كمك مي‌كنند. هيجان‌ها احساسات ما را به ديگران منتقل مي‌كنند، بر نحوه تعامل ديگران با ما تاثير مي‌گذارند، ما را به تعامل اجتماعي فرا مي‌خوانند و نقش مهمي در برقراري روابط ميان فردي، حفظ و قطع آن دارند.

 



:: بازدید از این مطلب : 707
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امین جمالی

دارو های ضد افسردگی علا ئم بیماری افسردگی را از بین می برند, این داروها در دهه ۱۹۵۰ به بازار آمدند و از آن زمان به طور مرتب استفاده می شوند.

امروزه حدود ۳۰ نوع دارو های ضد افسردگی از ۴ گروه مختلف وجود دارد.


تری سیکلیک ها(Tricyclics)


ام –اِی –اُ- آی-ز ( مونو- آمینو اُکسیداز) MAOI


اس- اس- ار- آی- ز(سلکتیو- سروتونین- ری آپ تِیک -اینهیبیتورز) SSRIs


اس- ان- ار- آی- ز ( سروتونین و نورآدرنالین- ری آپ تِیک –اینهیبیتورز( )SNRIs



دارو های ضد افسردگی چگونه تاثیر می کنند؟


جواب قطعی برای این سوال وجود ندارد، اما به نظر میرسد که دارو های ضد افسردگی فعالیت بعضی از مواد شیمیایی مغز به نام نوروترانسمیترها را افزایش می دهند.در افسردگی غالباً سروتونین و نورآدرنالین که هر دو جز نوروترانسمیتر ها هستند ، دچار اختلال می شوند.


دارو های ضد افسردگی در چه مواردی تجویز می شوند؟


-افسردگی متوسط و شدید (برای افسردگی خفیف دارو تجویز نمی شود(


-اضطراب شدید و حملات پانیک


-اختلالات وسواسی- جبری


-دردهای مزمن


-اختلالات تغذیه ای (Eating Disorders)


-اختلال استرسی پس ازسانحه


اگر نمی دانید چرا دارو ضد افسردگی برای شما تجویز شده، از پزشک خود بپرسید.


داروهای ضد افسردگی تا چه حد موثر هستند؟


بعداز۳ ماه درمان ۵۰ تا ۶۵ درصد افراد بهبودی چشمگیر پیدا می کنند, در حالیکه این درصد برای افرادیکه دارونما(پلاسبو) استفاده کنند ۲۵تا ۳۰ میباشد.


این نکته که بعضی افراد با دارونما بهتر میشوند شاید جالب به نظربرسد، ولی لازم است بدانید که این اثر مشابه اثری است که مسکن ها میتوانند روی احساس ما داشته باشند. از طرف دیگر هر داروئی که ما استفاده می کنیم، مقداری از اثر خود را مدیون داشتن نام دارو بر خود دارا می باشد، به این معنی که افراد گاهی صرف اینکه فکر می کنند دارو استفاده می کنند احساس بهتری پیدا می کنند.


آیا داروهای ضد افسردگی جدید بهتر از داروهای ضد افسردگی قدیمی هستند؟


بله ونه. داروهای ضد افسردگی قدیمی تر(تری سیکلیک ها) به همان اندازه داروهای جدید موثر می باشند، اما داروهای جدید اثرات جانبی کمتری دارند.یک نکته مهم این هست که اگر فردی تعداد زیادی از این دارو را یکباره استفاده کند (به طور اتفاقی یا به منظور خودکشی) ،چندان خطرناک نیستند.


چه نوع دارو ضد افسردگی به من توصیه شده است؟


در انتهای این پمفلت فهرستی از تمامی داروهای ضد افسردگی ؛ نام تجاری آنها و نوع آنها داده شده است.


آیا داروهای ضد افسردگی عوارض جانبی دارند؟


بله ،پزشک شما در این زمینه شما را راهنمائی می نماید ودرعین حال لازم هست که شما وی را از هرگونه بیماری دیگرخودتان آگاه سازید.در زیر فهرستی از عوارض جانبی داروهای ضد افسردگی مختلف آورده شده.


تری سیکلیک ها


خشکی دهان ، لرزش خفیف، طپش قلب، یبوست، خوابی آلودگی و افزایش وزن از عوارض شایع این دسته داروها می باشند.در افراد سالخورده عوارض دیگری مانند گیجی،کندی در شروع وتوقف جریان ادرار،افت فشارخون وگاهاً ازدست دادن تعادل وافتادن، ممکن است اتفاق بیفتد.


اگر بیماری قلبی دارید بهتر هست از این گروه ضد افسردگی ها استفاده نکنید.


مردها ممکن هست دچار اختلالاتی در نعوظ ویا انزال دیررس شوند. استفاده یکباره تعداد زیادی از این دارو (به منظور خودکشی) می تواند بسیار خطرناک باشد.


SSRIs


در طی دو هفته اول ممکن است، احساس تهوع و اضطراب بیشتری کنید. بعضی از این داروها می توانند باعث سوء هاضمه بشوند ولی اگر همراه غذا خورده شوند این مسئله برطرف خواهد شد.از عوارض جانبی دیگر این گروه میتوان ،ایجاد اختلال در عملکرد جنسی را نام برد. مواردی از پرخاشگری نیزگزارش شده که البته این تعداد زیاد نمی باشد.


آگاهی داشتن از عوارض جانبی این داروها ممکن هست نگران کننده باشد، خصوصاً اینکه بروشور همراه دارو، حتی عوارض جانبی بیشتری را ذکر میکند که ممکن است به نگرانی شما بیا فزاید .اما بیشتر افراد ،دچارهیچ عوارض جانبی نمی شوند ویا شکل خفیفی از عوارض جانبی را تجربه میکنند.


عوارض جانبی غالباً درعرض چند هفته برطرف خواهد شد. اما داشتن لیست آنها مهم است چون درصورتیکه دچار عوارض جانبی بشوید متوجه آن خواهید شد و می توانید با پزشک خود مشورت کنید.


عوارض جانبی جدی مانند ، اختلال جریان ادرار،گیجی، فراموشی و ازدست دادن تعادل وافتادن، در افراد جوان و میان سال به ندرت اتفاق می افتد.


داشتن افکار خودکشی یا خودآزاری در افرادی که افسرده هستند امر شایعی می باشد،درصورت داشتن این افکاربا پزشک خود صحبت کنید. این افکار به محض بهتر شدن افسردگی، برطرف خواهد شد.


SNRIs


عوارض جانبی آنها مشابه با SSRI ها بوده ولی ونلافاکسینVenlafaxine برای کسانی که مشکل جدی قلبی دارند، تجویز نمی ‌شود. این دارو ممکن است باعث افزایش فشارخون شود بنابراین فشارخون باید اندازه گیری شود.


مونو آمینو اکسیداز اینهابیتور(MAOIS (


این نوع ضد‌افسردگی ها این روزها بندرت تجویز می ‌شوند.MAOIها اگر همراه با غذاهایی که حاوی ماده‌ای موسوم به تیرامین هستند مصرف شوند، می ‌توانند باعث افزایش فشار خون شوند. اگر نیاز به مصرف MAOI ها داشته باشید دکترتان لیست غذاهایی را که باید پرهیز کنید به شما می ‌دهد.


ـ در مورد رانندگی یا کار با ماشین آلات چطور؟


برخی ضد‌افسردگی ‌ها باعث خواب آلودگی شده و واکنش‌های شما را کند می ‌سازند(داروهای قدیمی ‌تر احتمالا بیشتراین اثر را دارند)اما، برخی از آنها می ‌توانند هنگام رانندگی هم تجویز شوند. ولی بخاطر داشته باشید که افسردگی به خودی خود در تمرکز شما اختلال ایجاد می ‌کند و می تواند باعث افزایش ریسک تصادف ‌شود.اگر تردید دارید، قبل ازاقدام به رانندگی وضعیت خود را با دکترتان در میان بگذارید و نظرش را جویا شوید.


ـ آیا ضد‌افسردگی ‌ها اعتیاد آورند؟


داروهای ضد افسردگی باعث ایجاد اعتیادی که افراد با مصرف آرام بخش ها، الکل یا نیکوتین پیدا میکنند، نمی شوند:


ـ زیرا که با گذشت زمان نیازی به افزایش دوز مصرفی (برای رسیدن به همان اثرقبلی) ندارید.


ـ زیرا با قطع آنها ,میل به مصرف مجدد آنها نخواهید داشت.


هرچند دراین مورد هنوز باید بحث و تحقیق شود، زیرا علیرغم نداشتن علائم اعتیاد، تا یک سوم افرادی کهSSRIها وSNRIها را قطع کرده‌اند علائم سندرم قطع را داشته‌اند. این موارد عبارتست از:


ـ احساس ناراحتی در معده


ـ علائم شبیه سرماخوردگی


ـ اضطراب


ـ گیجی


ـ رویاهای زنده (vivid) در شب


ـ احساساتی در بدن که شبیه شوک الکتریکی است(در صورت نیاز به توضیح بیشتر ،به منابعی که در انتها آورده شده ، مراجعه کنید)


در اکثر افراد این علائم فوق ملایم است، ولی برای عده کمی از افراد می ‌تواند شدید باشد. این علائم عمدتاً با مصرف پَروگزتین Paroxetine( با نام تجارتیسروگزاتSeroxat) و ونلافاکسین Venlafaxine( با نام تجارتیافکسورEfexor) رخ می ‌دهد. برای جلوگیری از این موضوع, معمولاً کاهش تدریجی دوز ضد‌افسردگی ها قبل از قطع ناگهانی آنها توصیه می شود.


عده‌ای گزارش کرده‌اند که بعد از مصرف SSRI ها برای چند ماه، وقطع آن ، احساس کرده اند که به دارو معتاد شده‌اند، اما بیشتر دکترها معتقدند ‌ که این علائم در واقع به علت بازگشت افسردگی است و نه به علت اعتیاد به مصرف ضد افسردگی ها.


کمیته ایمنی داروها در بریتانیا مدارک موجود را در سال ۲۰۰۴ مرور کرده و نتیجه گرفته که بر طبق معیارهای بین المللی،هیچ گونه شواهدی دال بر اینکه مصرف SSRIs ها و ضد‌افسردگی های مرتبط، باعث وابستگی شدید یا بروز سندروم وابستگی شوند وجود ندارد.


ـ ضد افسردگی های SSRI، تمایلات به خودکشی و جوانان


شواهدی از افزایش افکار خودکشی (و نه الزاماً اقدام به خود کشی) و عوارض جانبی دیگر در جوانان مصرف کننده ضد‌افسردگی ها دیده شده است. بنابراین مصرف SSRIها در نوجوانان زیر ۱۸ سال مجاز نیست. هرچند، بر طبق دستورالعمل موسسه ¹NICE ، مصرف فلوگزتین که یک SSRIاست در افراد زیر هیجده سال ، منعی ندارد.


شواهدی دال بر افزایش افکار خودکشی و یا خودآزاری در افراد بالای ۱۸ سال که ضد افسردگی ها را مصرف می کنند، دیده نشده است.اما از آنجایی که جوانان بیشتر از بزرگسالان دست به خودکشی می ‌زنند، بنابراین اگر این گروه مصرف کننده ضد افسردگی ها هستند، باید بیشتر مراقب آنها بود.


ـ در مورد بارداری چطور؟


همواره بهتر است از مصرف دارو در دوران بارداری، به ویژه در سه ماهه نخست، حتی المقدور اجتناب شود. اخیراً، شواهدی از افزایش نقص‌ مادرزادی و معلولیت در کودکان مادرانی که در طی این زمان از داروی ضد افسردگی استفاده کرده‌اند مشاهده شده است. هر چند برخی مادران مجبور به مصرف داروهای ضدافسردگی در طی دوران بارداری هستند، در این موارد باید مضرات و منافع مصرف دارو برای مادر و نوزاد به دقت توسط پزشک بررسی شودو سپس در مورد ادامه مصرف یا قطع مصرف تصمیم گیری شود. شواهدی وجود دارد که کودکان مادران مصرف کننده ضد افسردگی ها، بعد از تولد ممکن است با علائم سندرم قطع مواجه شوند.احتمال وقوع این حالت در صورتی که پَروگزتینParoxetine مصرف شده باشد متحمل تر به نظر می ‌رسد.


در حال حاضر توصیه شده است که در طی دوران حاملگی بهتر است از درمان های جایگزین استفاده گردد.


ـ در مورد شیردهی چطور؟


احساس افسردگی پس اززایمان در مادران بسیار شایع میباشد( این حالت افسردگی پس اززایمان نامیده می شود).این حالت معمولاً با مشاوره و حمایت از مادر بهبود میابد.اگر افسردگی پس اززایمان شدید باشد، به نوعی که مادر قادر به شیردهی و مراقبت از نوزاد نباشد و این قضیه در روند رشد نوزاد تاثیر گذارد، داروهای افسردگی می تواند کمک کننده باشد .


در مورد بچه چطور؟


مقدار ناچیزی ازداروهای ضد افسردگی از طریق شیرمادر به نوزاد منتقل می گردد.نوزادان پس از چند هفته اول تولد به علت کارا بودن کلیه ها و کبدشان ، همانند بزرگسالان ، قادر هستند که داروهای ضدافسردگی دریافت شده از طریق شیر را تجزیه و دفع کنند، بنابر این خطر جدی متوجه نوزاد نمی باشد. نوزادان بعضی داروهای ضد افسردگی را بهتر دفع میکنند ،در این مورد می توانید از پزشک یا دکترداروساز خود سوال کنید.با توجه به اثرات مفید شیردهی بنظر میرسد بهتر است حتی در مواردی که مادر دارو ضدافسردگی مصرف می کند، به شیردهی ادامه داد.


ـ ضد افسردگی ‌ها چگونه باید مصرف شوند؟


- با دکترتان در چند هفته اول شروع مصرف در تماس باشید. برای برخی داروهای تری سیکلیک قدیمی ‌تر، شروع با دوز کمتر و بالا بردن آن درعرض چند هفته بهتر است.بنابراین اگر با دکترتان در تماس نباشید، دوز داروئی کافی را دریافت نخواهید کرد .اما در مورد قرص‌های SSRIمعمولا نیازی به افزایش دوز نمی باشد، دوزی که شروع می‌‌کنید معمولا دوزی است که آنرا ادامه خواهید داد.


- مصرف دارو رابه علت عوارض جانبی قطع نکنید، بسیاری ازاین عوارض درعرض چند روز از بین خواهند رفت. قرص‌ها را قطع نکنید مگر اینکه اثرات جانبی واقعاً ناخوشایند باشند ، اگر چنین بود، بلافاصله دکترخود را مطلع نمائید. اگر احساس می کنید افسردگی تان بدترشده است ، دکترخود را مطلع نمائید چراکه ممکن است نیاز باشد که داروی دیگری برای تان تجویز گردد.همچنین اگر دچار اضطراب یا بی قراری شده اید باید دکترتان را در جریان امر قرار دهید.


- داروضد افسردگی خود را هر روز مرتب مصرف کنید، درغیر این صورت، موثر نخواهند بود.


ـ داروهای ضد افسردگی سریع اثر نمی ‌کنند، کمی تحمل داشته باشید.در بیشتر افراد ۲-۱ هفته طول می کشد تا اثرات قرص معلوم ‌شود ولی گاهی ممکن است برای مشاهده تاثیر کامل تا ۶ هفته زمان نیاز باشد.


- در مصرف دارو استقامت داشته باشید.چرا که قطع زود هنگام دارو، شایع ترین‌ علت عدم بهبود و یا بازگشت افسردگی است.


ـ سعی کنید الکل مصرف نکنید. الکل میتواند افسردگی شما را تشدید ‌‌کند، ضمن اینکه مصرف آن با داروهای ضد افسردگی تداخل دارد (باعث افت سطح هوشیاری و خواب آلودگی می شود) این امرمنجر به مشکلاتی در رانندگی یا هرچیزی که نیاز به تمرکز دارد، می انجامد.


- داروهای ضد افسردگی را از دسترس اطفال دور نگه دارید.


ـ اگر وسوسه شدید که با مصرف یکباره تعداد زیادی قرص خودکشی کنید، سریعاً دکترتان را در جریان بگذارید و قرص‌هایتان را به فرد دیگری بدهید تا برایتان نگه دارد .


ـاگر هنگام تغییر دوزدارویتان، دچار تغییرات عمده احساسی شدید، پزشکتان را در جریان بگذارید.


چه مدت باید دارو مصرف شود؟


ضد افسردگی ‌ها لزوماً عامل افسردگی را درمان نمی ‌کنند. بدون هیچ درمانی، بیشتر افسردگی ‌ها بعد از ۸ ماه بهتر می ‌شوند.


اگر قبل از ۸ یا ۹ ماه دارو را قطع کنید،احتمالاً علائم افسردگی باز می ‌گردد.در حال حاضر توصیه می ‌شود، حداقل تا شش ماه بعد ازاحساس بهبودی ،مصرف داروهای ضد افسردگی ادامه یابند. گاهی یافتن علت افسردگی می تواند بسیار مفید باشد و باعث شود احتمال بازگشت افسردگی بطور قابل ملاحظه ای کاهش یابد.


اگر دو یا بیش از دو حمله افسردگی داشته‌اید، درمان را باید حداقل برای دو سال ادامه دهید.


ـ اگر افسردگی عود کند (باز گردد) چطور؟


برخی افراد بارها دچار افسردگی شدید می ‌شوند. حتی وقتی که بهتر می ‌شوند، باید چند سال داروی ضد افسردگی استفاده کنند تا افسردگی آنها مجدداً باز نگردد. این امر در افراد سالخورده شایع تراست. برای برخی از این افراد، دیگر داروها مثل لیتیم تجویز می ‌شود،ضمن اینکه روان درمانی علاوه بر مصرف قرص می ‌تواند مفید باشد.


این قرصها چه اثری برزندگی مان خواهند داشت؟


افسردگی تجربه ناخوشایندی است و می ‌تواند روی عملکرد واحساس لذت شما از زندگی تاثیر نامطلوب بگذارد. داروهای ضد افسردگی ‌ می‌‌توانند به بهبود سریعتر شما کمک کنند.این دارو ها توسط پزشک شما تجویز شده و به جز عوارض جانبی ذکر شده در بالا ،اصولاً تاثیر دیگری نباید بر روی زندگی داشته باشد. افرادی که این قرصها را مصرف می کنند، به ویژه قرصهای نسل جدیدتر، معمولا به فعالیتهای اجتماعی و عادی خود ادامه می دهند.


اگر افسردگی شما مزمن باشد،ممکن است نزدیکان شما(به عنوان مثال همسر) به خلق و خوی افسرده شما عادت کرده باشند. برخی افراد گزارش کرده‌اند که به تدریج که افسردگی شان بهتر شده و دید بهتری پیدا کرده‌اند، با نزدیکان خود دچار مشکل شده اند. این می ‌تواند باعث بروز اصطکاک و سو تفاهم بین طرفین شود ، به این دلیل بهتر است افراد از این موضوع آگاه باشند و در صورت مواجه با آن ، بتوانند در این باره با یکدیگر صحبت کنند و یا در صورت لزوم از پزشک خود راهنمایی بگیرند .


چه خواهد شد اگر از این داروها مصرف نکنیم؟


نظر دادن در این باره آسان نیست. بستگی به علت تجویز آنها، شدت افسردگی شما و مدت ابتلا به افسردگی دارد. بیشتر افسردگی ‌ها پس از حدود ۸ ماه به طور خودبه خود درمان می ‌شوند. اگر افسردگی شما خفیف است بهتر است از یکی از روشهای درمانی زیر بهره بگیرید. در صورتی که نمی توانید یکی از این روش ها را انتخاب کنید، با دکترتان مشورت کنید.


چه روشهای درمانی دیگربرای افسردگی وجود دارند؟


تنها مصرف قرص کافی نیست. پیدا کردن راههائی که بتوانند باعث ایجاد حس بهتری در شما شود هم مهم می باشد چرا که شانس برگشت افسردگی را کم می کند. این راه ها می ‌تواند شامل: کسی که بتوانید با او صحبت کنید ، ورزش کردن به طور منظم، کاهش مصرف مشروبات الکلی، تغذیه سالم و کافی، تکنیک های خود-درمانی که کمک به آرامش شما میکنند، و پیدا کردن راهی برای حل مسائلی که در ابتدا باعث بروز افسردگی در شما شده اند، باشد. برای اطلاعات بیشتر در زمینه تکنیک های خود درمانی میتوانید به بروشور افسردگی مراجعه نمائید.


ـ روان درمانی


روشهای صحبت درمانی موثرومتفاوتی برای درمان افسردگی وجود دارد.


- مشاوره در افسردگی خفیف مفید است.


- تکنیک‌های حل مشکل در درمان افسردگی که به علت مشکلات زندگی ایجاد شده مفید است.


- رفتار درمانیِ شناختی، به شما کمک می ‌کند به شناخت بهتری از طرز تفکرتان نسبت به خودتان، افراد دیگر و دنیای اطراف پیدا کنید.


- برای اطلاعات بیشتر در این زمینه میتوانید به بروشور روان درمانی و رفتار درمانیِ شناختی مراجعه نمائید.


روشهای درمانی گیاهی


گیاهی موسوم به هیپریکو(Hypericum)م برای افسردگی وجود دارد ، که از گیاه St Johns Wort گرفته شده و بدون نسخه ارائه می ‌شود.


روشنایی


بعضی افراد در طی زمستان دچار افسردگی شده ودر زمانی که روزها آفتابی و بلند است بهبود میابند. این حالت، اختلالِ خلقیِ فصلی Seasonal Affective Disorder(SAD) نامیده میشود. در این شرایط ممکن است استفاده از جبعه نور مفید باشد ،که در واقع یک منبع نور روشن است که میتوانید در طی زمستان هر روز وبه مقدار معینی از آن استفاده کنید. این در واقع کمبود نوردر زمستان را جبران میکند.


ـ مقایسه اثر درمانی ضد افسردگی ها با روشهای درمانی ذکر شده


نتایج اخیر نشان داده که دریک دوره یک ساله، بسیاری از این روان درمانی ‌ها به اندازه داروهای ضد‌افسردگی موثر بوده‌اند. بطور کلی پذیرفته شده که ضد افسردگی ها سریعتر عمل می ‌کنند. برخی مطالعات نشان داده که ترکیب ضد افسردگی ها با روان درمانی بهترین نتیجه را در بر خواهد داشت. متاسفانه تعدادی از این روشهای درمانی در برخی قسمتهای کشور در سیستمNHS موجود نیست.


هیپرکیوم یا St Johns Wort که در آلمان به طور شایعی استفاده می شود ، در افسردگی خفیف به اندازه داروهای ضدافسردگی موثر است گرچه در مورد اثر آن بر افسردگی های متوسط تا شدید شواهد مستدلی تقریباً وجود ندارد.


ورزش ومطالعه کتابهای روانشناسی که بر اساس رفتار درمانیِ شناختی تالیف شده اند، می ‌توانند درمانهای موثری برای افسردگی باشند.


اگر سئوالات دیگری در مورد ضد‌افسردگی ها دارید که در این بروشور جوابی برای آنها نیافته اید، می توانید به بخش مطالعه بیشتر(ضمیمه همین بروشور) رجوع نمائید و یا با دکتر خود مشاوره کنید.همچنین در بسیاری از موارد ، گفتگو با دوستان یا خانواده نیزمی تواند مفید باشد.



:: بازدید از این مطلب : 688
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : جمعه 26 آبان 1391 | نظرات ()